· قسمت هفتم ·

543 164 12
                                    

روز ها به آرومی می گذشتن. بکهیون از این بابت مطمئن بود. بیشتر تکالیفش رو بلافاصله بعد از اینکه از دانشکده برمی گشت انجام می داد و بقیه ی روز رو با گردوندن چانیول دور سئول می گذروند.

اولین جایی که توقف کردن، مغازه ی بستنی فروشی بود. بکهیون برای چانیول بیشترین اسکوپ بستی ممکن رو خرید. اونقدر که صندوق دار باورش نمی شد. وقتی چانیول توی مدت زمانی که یه نفر ممکنه یه اسکوپ رو تموم کنه تمام بستنی رو فرو داد، خانم صندوق دار متحیر مونده بود.

همونطور که دست در دست هم توی خیابون راه می رفتن چانیول گفت “نمی تونم کاملا مزه اش کنم. ولی توی دهنم حس خوبی داره! واو، بکهیونی. یکم بستنی روی لپت مونده. بذار برات پاکش کنم.”

بکهیون انتظار داشت یه دست یا آستین صورتش رو پاک کنه نه لب هایی نرم و یه زبون کنجکاو. چانیول بکهیون رو تاوقتی پوستش صورتی شد لیس زد و خندید وقتی دید بستنی بکهیون توی دستش تکه تکه شد چون خیلی محکم گرفته بودش.

اونا طوری رفتار می کردن که انگار با هم قرار دارن و بکهیون فکر میکرد واقعا اینطوریه. حتی اگه به زبون نیارن.

اونا از کلمات فراتر رفته بودن.

توی پارک، چانیول دنبال یه سگ ولگرد افتاد و بعدش به آرومی با بکهیون گلاویز شد و اونو روی زمین خوابوند. انقدر غلت زدن که بوی چمن و آفتاب گرفتن. بکهیون فکر نمی کرد هیچ وقت با کس دیگه ای انقدر خوشحال بوده باشه.

چانیول می خواست همه جا بره و همه چیز رو لمس کنه و بکهیون بهش اجازه می داد. تا وقتی که کارش غیرقانونی نباشه.

اونا به مرتفع ترین منظره ی ممکن توی سئول رفتن و برای بکهیون این گردش ارزشش رو داشت که بتونه لبخند درخشان چانیول و چشمای گرد شده اش رو ببینه.

“باحال نمی شد اگه می تونستیم پرواز کنیم بکهیونی؟ اگه من می تونستم پرواز کنم، تو رو پشتم میذاشتم و بعدش دور دنیا پرواز می کردیم. یه جایی هست به اسم نیویورک که توی عکسایی که دیدم خیلی خوب به نظر می رسید.”

بکهیون بلافاصله قول داد که تا پنج سال دیگه اون رو به نیویورک ببره. فقط برای اینکه خوشحالی چانیول رو توی مقیاس بزرگتری ببینه.

اونا تمام شهر رو گشتن و مجذوب تمام نگاه ها و صداهای شهر شلوغشون شدن. چانیول لبخند دوستانه ای داشت و یه بار توسط یه گروه بچه های دبستانی مورد هجوم قرار گرفت. بچه هایی که با وجود اینکه میدونستن چانیول همنوعشون نیست ولی با این مشکلی نداشتن. از سر و کولش بالا میرفتن و میخواستن دوست جدیدشون رو بشناسن.

[Completed] •⊱ Absolute Chanyeol ⊰• (ChanBaek) Persian TranslationМесто, где живут истории. Откройте их для себя