جوری که ما همدیگرو دیدیم..

5K 1K 279
                                    

هیچ چیزی نمیتونست مانع خوشحالی جانگ کوک بشه
بالاخره خدا جواب اونهمه دعا و تلاشش رو داده بود و الان پسر کوچولوی داستان ما (که به زور 18 سالشه) داشت با سر خوشی به سمت خونش حرکت میکرد.

اون داشت از خوشحالی منفجر میشد!شاید اگه همین الان دو تا بال بهش میدادن،کل دنیا رو عرض یک دقیقه دور میزد

کسی چه میدونه شاید به فضا هم میرفت و مریخ رو فتح میکرد!!!

یه دفعه ایستاد و به مغازه ی رو به روش خیره شد و تصمیم گرفت یه بطری ابجو بخره و قبل رفتن به خونه یه جشن کوچولو واسه خودش بگیره!
.

.

.

.

.

بطری ابجو با نودل فوری رو جلوی صندوق گذاشت
_چقدر میشه؟

فروشنده تا خواست حساب کنه یه فردی با هودی سیاه که چتری هاش پیشونی و همچنین چشم هاش رو پوشونده بود و به نظر جانگ کوک زیادی عجیب غریب به نظر میومد، ظاهر شد!

_اینا چقدر میشن؟

فروشنده با کنجکاوی به اون فرد نگاه کرد و کمی بعد یه اب نبات چوبی و یه بسته شکلات روی میز قرار گرفتن.

جانگ کوک اخمی کرد

_هی مگه نمیبینی من ازت جلوترم!!!!!

اون فرد عجیب غریب که چانگ کوک از صداش احتمال میداد پسر باشه همونطور که داشت مبلغ اون اب نبات و شکلات ها رو پرداخت میکرد،اروم جواب داد.

_نه.... نمیبینم!

_برای خریدتون ممنون!

صاحب مغازه اینو به پسر هودی سیاه گفت و جانگ کوک دید که اون پسر موقع رفتن با عصا حرکت میکرد!

_اقا بالاخره اینا رو میخرین یا نه؟؟؟؟؟؟

جانگ کوک با شنیدن صدای مرد فروشنده از خیره شدن به در دست برداشت و چشماش سمت صندوق چرخید.

_اه بله میخرم!چقدر میشد؟...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

_کاری رو که گفتی انجام دادم حتی به خاطرت امروز اخراج شدم و مجبور شدم الکی گریه کنم !حالا دیگه دنبالم نیا

دختر جوون با عصبانیت گفت و اسناد رو پرت کرد.
مرد جوان قد بلند اونا رو تو هوا گرفت و پوزخندی زد.

_کارت خوب بود. در ضمن اخراج شدنت ربطی به من نداره..اگه یکم دقیق بودی اون کیم تهیونگ اخراجت نمیکرد!پاسپورتت اماده اس میتونی بری دیگه کاریت ندارم..

دختره چشم غره ای رفت و از اونجا خارج شد.

_بعد اینکه اموالت تماما مال من شد خودتم باید از این دنیا خداحافظی کنی کیم تهیونگ!
مرد جوان اینو گفت و به اسناد نگاه کرد

Till Time Stops UsWhere stories live. Discover now