°°دبونم اوختِ°°

640 107 417
                                    

سلام :) صحبت خاصی این بالا ندارم ،این پارت کوتاهه و پارت بعدیو زودتر آپ میکنم متاسفانه تایمتون برا ریکاوری از این قسمتِ بی مزه کمه ❤️

_______S_______🦅❤️🕊️______L_________

دانن سایمون:

داشتم قلپ اول چایی احمدمو با قند تک زبونم هماهنگ میکردم و به نقش هری تو زندگی مشترک رنگین کمونیِ شیرینمون فکر میکردم که یهو صدای رعد و برق بلندی اومد و بلافاصله بعدش صدای چشم دریاییم که از ترس صداش میلرزید باعث شد تایمینگ چاییم بهم بخوره و زبون بیچارم بسوزه، همونجوری که زبونمو مث سگ تو هوا نگه داشته بودم رفتم سراغ لوییم که تو بغل گرم و نرم و چروکم بگیرمش و آرومش کنم. آروم نشستم رو تخت و رو تختیِ با طرح عقاب و کبوترمونو از روش کنار زدم، به صورت کوچولوی ترسیدش نگا کردم و گفتم :  دی دُدِ

ل:چ.. چی؟

_ میگم دی دُدِ

ل:عسلم نمیفهمم چی میگی ،زبونت چرا بیرونه؟

_ داثتم چاییمیخُدم دبونم اوخ

ل:اوه سوییتی داشتی چایی میخوردی و زبونت سوخت؟

_عاعه عاعه

ل_ سوییت ایگل خیلی متأسفم تقصیر من بود صدات کردم، بوسش کنم خوب شه؟

_ ن آآ تخثی تُ نعود ک،نه دوثداام لعام لعاتو حث کعه وختِیعاثقاعه میبوثمِت

ل_حالا چیکار داشتی میکردی عشق؟ بنظر تو فکر میومدی کل شب، چیزی شده که عقابمو اذیت کرده؟

_داثتم ب آثناییمون و هلی فکمیکردم

ل_عشق اما تو که نمیدونی، تو نمیدونی چجوری ذره ذره عشقتو بهم تزریق کردی جوری که تو تک تک سلولام حسش میکنم، تو حسی که هرروز وقتی موهای سفید خاکستری وزت میخوره تو صورتمو نمیدونی من خیلی عاشقتم خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکنی

محکم بغلم کرد  و روی پلکای چین خورده ی افتادمو بوسید، چراغارو خاموش کردمو آروم خزیدم زیر پتو با بدن کوچیکش با هزار بدبختی سعی میکرد از پشت بغلم کنه، آخرم با نفس نفس و خیس عرق موفق شد تا دستاشو فقط به نصف شیکم وان پکم برسونه، دستامو رو دستاش گذاشتم و به دنیای شیرین خواب فرو رفتم....

تو بی کانتینیود...

_______________🦅❤️🕊️________________

میدونم میدونم که هنوزم خوب نیس و مژده قرارِ بی مزه ترم بشه خدا بهتون رحم کنه😂

همونطور که تو مسیج بوردمم گفتم اگه یوختایی طولیدم و آپ نکردم تو مودش نبودم احتمالاً و تازه تو مودشم اینه 😂اگه نباشم که هری قرار بود سرطان چشم دو طرف البین میگرف ،عموا همشون میرفتن زیر ماشین حبه حبه میشدن ،سایمونم از شدت ناراحتی دیوونه زنجیری میشد میرف تیمارستان بعد فرار میکرد لویی رو میگرفت میپخت میخورد😂 اِنی وی ممنون از اینکه وقت طلاتونو بمن اختصاص دادین ❤️❤️

تا آپی دیگر خدا یار و نگهدارتون.

پتریکور🕊️🦅

°°°LOUIMON°°°Where stories live. Discover now