هلو.
واساپ.ابتدا یه پنج دقیقه سکوت کنیم به احترامِ استعداد سرشار و پربارِ فتوشاپم که ماه هاست بدان وقفه در حال کار شبانه روزی بودم برای این عکس.😔🙏(سایمون هم جزو سینای هفت سینه) نماد زندگی، نماد حیات، نماد جاودانگی، طراوت، ندامت، لهانت،فلاکت، کثافت..
ام. خب تا کنترلمو از دست ندادم و کارو به جاهای باریک نکشیدم بریم... 😌______________🦅💛💙🕊️______________
سایمون آپوستروف اس نقطه نظر :استایلز بود، یه پیام داده بود که همدیگرو ملاقات کنیم، نمیدونم چه تصوری از خودش داشت که فکر میکرد من تمام کار و زندگیمو، که شامل کوبیدن روی زنگ قرمز، کوبیدن روی زنگ طلایی، خیره موندن به شرکت کننده همانند بز اخوش، حرکت کردن از سمت دفترم بسمت میز داوری، فرود اوردن نشیمن گاه پنبه ایم روی صندلی، بلند کردن گاه گاه نوشیدنی، انجام عمل مکش توسط نی، حرکت دادن انگشتام بسبب دست زدن، سپس در خانه.،میل کردن پفک، لیسیدن انگشت پفکی، درست کردن حلقه با پفک و خاستگاری از خود،پودر کردن پفک و پووف کردنش بسمت بیرون رو ول میکنم، تا با این آقا ملاقات داشته باشم.
اما از طرفیم هم فضولی داشت خرخره امو میجوید هم میخواستم هر طور شده اون پسررو از چنگش درارم، از جیزز که پنهون نیست از شما چه پنهون میخواستم ببینم این چی داره که جاروچی کوشولوی من عاشقش شده. برای همینم جواب دادم که برای ملاقات وقتی ندارم ولی میتونیم یک تماس ویدئویی برقرار کنیم باهم، که قبول کرد و گفت چند دقیقه زمان میخواد چون لوییش خوابه و نمیخواد بیدارش کنه.
بلند شدم تا سر و سامونی به خودم بدم که توی ویدیو سکته اش ندم، چونکه خیلی بهم ریخته بود ظاهرم و بین خودمون باشه سایمون عه مِسی خیلی خیلب هاته و خب نمیخوام سوعتفاهمی برامون پیش بیاد، اول دوربین رو روی میز جاساز کردم تا پیژامه ی گوسفندیِ در خشتک پاره م معلوم نباشه و رفتم یه کت ورساچه پوشیدم روی زیرپوش سفیدِ لک لک ماکارونی و خمیردندونی دارم و ابروهای کمونم رو شونه و تافت زدم تا هم توی پلکم فرو نرن و هم مثل همیشه زیبا ولی مقتدر بنظر بیام و منتظر شدم تا تماس بگیره.تماس و وصل کردم و بلافاصله ریخت نحس استایلز تقریبا اسکرین گوشی عزیزم رو شکست.
ه:سلام آقای کاول استایلز هستم.
س: قطعا میدونم کی هستین که لطف کردم اجازه دادم با بنده تماس بگیرید، امرتون؟
ه: حقیقتش میخواستم بدونم شما به چه حقی با کارمنداتون به این شکل رفتار میکنید؟
س:کارمندم؟
ه: آقای تاملینسون، توی بهش خدمات مشغول هستن و فقط برای دادن کارت عروسی مزاحمتون شده بودن که شما با بی احترامی بیرونشون انداختین، درسته؟
س: درسته. شما نباید توقع داشته باشین که من با اینهمه مشغله بتونم به چیزی که شما بهش میگید "عروسیتون" بیام و خب بنابراین پیشنهاد احمقانه ای بود در وهله ی اول.
ه:باور کنید من هم هیچ علاقه ای ندارم کسی مثل شما حضور پیدا کنه تو جشنمون و دعوت هم صرفا جهت رعایت ادب بود و نه بیشتر. به هر حال همسرم دیگه قادر به همکاری با شما نیست و بهتره دنبال یه پرسنل دیگه برای تخلیه ی عقده های روانیتون بگردید جناب.
اینارو گفت و تماس رو قطع کرد.
از شدت خشم و عصبانیت آیفونمو به سمت دیوار پرتاب کردم که کمونه کرد و افقی با شتاب پرت شد توی دهنم، بعد از ده دقیقه تقلا و دست و پا زدن از ته لوزوالمعده ام کشیدمش بیرون و بعد پاککردن لایه ی تفم از روش دیدم در اثر برخورد زبون کوچیکم با اسکرین با هیفده نفر تماس گرفتم، و آخرین شماره کسی نبود جز استایلز، همون لحظه لامپ کم مصرفی پت پت کنان بالای سرم روشن شد و ایده ای به سرم زد. صفحه ی چت رو باز کردم و نوشتم: حق با شماست، من از چیز دیگه ای ناراحت بودم و خب متأسفانه تنها کسی که اونموقع جلوی چشم بود همسرتون بودن، لطفا فردا جهت عذرخواهی به دفتر تشریف بیارید خوشحال میشم. 🙏
یه چند دقیقه ای با پوستِ آبنبات جلوی پام روپایی زدم تا بالاخره جواب مسیج ام رو داد: سعی میکنیم اگر فرصت شد سری بزنیم ممنون بابت دعوت.
خوشحال و خرم از اینکه نقشه ی شیطانیم جواب داده، قهقهه ای سر دادم و خر تیتاپ گرفته وار به سمت اتاقم یورتمه رفتم، کت گوچی و زیر پیرهنیم رو دراوردم و به سمت حمومِ سلطنتیم رفتم تا این تن خسته از اینهمه کارِ پر استرس رو کمی آروم کنم. یه مشت پر شامپوی با طعم سیر صحتو توی مشتم نگه داشتم و روی موهای کرکیِ سافتِ عقابیم پخش کردم و شروع به نوازش و ماساژ سرم کردم تا پر از کف شد، با لبخند آرومی دستم رو به سمت شیر آب داغ دراز کردم که یادم افتاد قبض آب قصر و ندادم و آب قطعه، بعد از عدم موفقیت شستن موهام با تف و از اونجایی که هیچ آب معدنی هم توی خونه نداشتم، موهامو با چای دو غزال ارل گری بزور شستم و باقی مونده ی کف هارو با حوله خشک کردم،و با امید اینکه فردا بارون نیاد و کف و حباب از سرم نزنه بیرون از حموم بیرون اومدم، تیشرت کثیفمو برعکس کردم و دوباره پوشیدمش و در آخر به زیر پتوی با طرح عقاب و کبوترم رفتم و زیرش خزیدم.آه که موفقیت نقشه ی شیطانیم چه حس خوبی داشت، تلویزیون رو روشن کردم و با لایه های پلک چروکم و پشمای طوسیِ نرم روی قفسه ی سینم بازی کردم تا یه کانال خوب پیدا کنم، ازاونجایی که تلویزیون فقط تشکیل شده از اخبار و شبکه ی نشون دهنده ی برنامه های خودم بود روی بریتیش گات تلنت آوردم و به خودم خیره شدم . اون پسره هم بودش، همون جاروچی که هوش و حواسم رو برده. توی ذهنم استایلز رو از بازی حذف کردم و به آینده ی خودم و جاروچی فکر کردم، به عروسیمون، به دو جین بچه مون، به دویدنمون توی دشت به صورت اسلوموشنمون،به سگ خریدمون و استایلز نام گذاری کردنمون، به همه ی اینها فکر کردم و آخرین کار لازم و انجام دادم.
تکست مسیج به هاوویِ زر زیاد زن رو باز کردم و نقشه ی شومم رو عملی کردم : با خانوم باغی تماس بگیر و برای فردا دعوتشون کن دفترم...
تو بی کانتینیود.... حدس بزنید خانوم باغی کیه.
_______________________________________خب، بازم ممنون که وقت طلاگونتون رو به خزعبلات من اختصاص دادین🖤. از اونجایی که هیچ کار مثبت یا منفی ای برای انجام دادن بجز خیره شدن به سقف و حباب درست کردن با تف و سعی در رسوندن زبون به نوک دماغ و اسکیپ کردن استوریای نون پختن ملت تو اینستا ندارم پارت بعدیو توی همین هفته میزارم که زودتر تموم شه راحت شین 💛💙ادیت هم طبق معمول نشده به بزرگیتون عفو کنید.
بوس و ماچِ تفی فراوان.
پتریکور🦅🕊️🖤
![](https://img.wattpad.com/cover/189088531-288-k718006.jpg)
ESTÁS LEYENDO
°°°LOUIMON°°°
Humorعه وری متفاوت استوری ،عه پیور لجندری لاو بیت وین عن عیگل (ای کی ای سایمون) و عه کبوتر (ای کی ای لویی) . 🕊️💛💙🦅 Warnings ⚠️: chendesh content. Don't fall in love with simon, he's taken .