part 2

1.8K 294 124
                                    

ممنون میشم بوک و توی ریدینگ لیستاتون ادد کنید.

.

با صدای بلندی که به گوشم خورد،پلکام و با شدت باز کردم و نیم خیز شدم

ترسیدن برای من عجیب نبود،
حتی بی دلیل،
ترس همیشه تو وجود من بوده و هر لحظه بزرگ شدنش و توی خودم حس میکردم

ضربان بالا رفته قلبم باعث شد تند تند نفس بزنم و دستم روی سینم بذارم

نفس خفه شده توی ریه هامو ازاد کردم و به الارم گوشیم چشم غره رفتم
هیچ دلیلی برای بلند کردن صدای اون قبل از خواب،واسه خودم پیدا نکردم

خم شدم و اون صدای کر کننده و تکراری و قطع کردم و روی تخت زوار در رفتم نشستم

هوایی و که از پنجره بازِ توی اتاق رد و بدل میشد ،توی ششهام کشیدم .

اولین روز مبهمم شروع شده بود
اینو از هوای گرفته و تلخی که به مشامم میخورد میتونستم متوجه بشم و دوباره میتونستم صدای تپش قلبمو بشنوم

بعداز شستن صورتم به سمت اشپزخونه رفتم و تا بلکه یه قهوه تلخ بتونه خواب و از سرم بپرونه

روی صندلی کنار کانتر نشستم و دستامو دور ماگ قهوه محکم کردم
دوباره بوی تلخ،
زندگیم تلخ تراز چیزی شده بود که انتظارشو داشتم و میدونستم تازه این شروعشه.

بعداز پوشیدن لباسام درحالی که اخرین دکمه های پیرهنمو میبستم از لایه در بهش نگاهی انداختم که اروم بنظر میرسید و بلکای چروکشو بسته بود.

سعی کردم بعداز اینکه پامو از درخونه بیرون گذاشتم ارامشمو حفظ کنم و بیشتر خودمو برای حرفای زده نشده امروز که قراره بشنوم اماده کنم.

بعداز بستن در، با دیدن خانم جوان که چندسالی از من بزرگ تر بود و  همیشه خوشرو لبخند محوی زدم به خونه کناری نگاه کردم و مثل همیشه درخواستمو با عجله و از راه دور بهش دادم

– صبح بخیر خانم لانگ ، میدونم الان باید اقای مارتین و به پیاده روی ببرید و امیلی رو برسونید مدرسه...فقط یه تایم کوتاه و به مامانم سر بزنید..لطفا

همینجوری که با عجله عقب عقب راه میرفتم حرفای همیشگی و زدم

-نگران نباش عزیزم،حواسم بهش هست

اونم متقابل بهم با صدای بلندی گفت و بعداز تکون دادن دستم راه مستقیم و ادامه دادم

طبق معمول با تاخیر تونستم سوار تاکسی شم تا خودمو به اونسر لندن برسونم،رئیس اون بار کوفتی به شدت روی ورود و خروج کارکنا حساسیت مضمنی داشت و هیچ درکی از اینکه من ته لندن ، توی یه خونه قدیمی زندگی میکنم نداشت
با وجود همهٔ ترافیک های سنگین،حداکثر تلاشم برای رسیدن یک ساعت بود ،و تو این چند ماه کار کردنم اونجا حسابی از چندرغاز حقوقم کم میکرد.

Moondust (ziam)Where stories live. Discover now