ارنجِ دستاشو روی میز گذاشت و انگشتای کشیدشو روی پلکای داغش فشار داد
اینکه الان منتظر بود تا دوباره اندام ظریف اون دختر با اون لبخندایی که برای کش نیومدنش، مدام لبشو به دندون میگرفت و اون چشمای نافذ و پراز شهوتش ببینه و حرفای کلیشه ای که همیشه درحال فرار کردن ازشون بود و به زبون بیاره، بیشتر باعث میشد بیشتر پشت گوشش احساس داغی سوزناکیو تحمل کنهازهمین شروع ، چیزی تا پایان نمونده بود
اینکه اون همیشه عاشق سرعتِ ، باعث شده که افکار شلوغ ، ولی مرتب شده اش ، به خوبی تصاویر و روی دور تند براش تکرار کنن و حرفارو به خوبی به یادش بیارنسنگینی چیزی روی قلبه سیاه و سوختش ، مسبب همهٔ بهانه گیریای خوفناکش بود و حالا که همه چیز و توی مشتاش حس میکرد و با حس لامسه لمسشو میکرد حداقل کار ممکنی که بهش احتیاج داشت و باید به خوبی انجام میداد و اون تغییر شخصیت تاریکش بود
شخصیتی که زمان زیادی برای شکل گرفتنش گذشته بود و حالا از اینکه به ناچار باید درون جلدِ شخصیت کمی دورترش فرو میرفت ، میتونست بیشتراز هروقت دیگه ای تشنه ترش بکنهبا دیدن اون ، که حالا با دراوردن عینک افتابیش ، دورتادور اون رستون مجلل و دید میزد ، از روی صندلی بلند شد و حالا لبخندِ بی جونشو با اکراه و به زیبایی روی لباش نشوند
اِما ، با دیدن اندام ورزیده ای که توی اون لباسای مشکی رنگ خودنمایی میکرد ، جوشش خوشحالی و توی رگاش به خوبی احساس کرد و بعداز اینکه کیف چرم ابی رنگشو که به خوبی به لباس فیروزه ایش مناسب میومد ، روی مچ دستش جابه جا کرد و حالا درست مقابل اون چهره زیبا متوقف شده بود-خوشحالم دوباره میبینمت
درعینی که پوست پشت دست لطیفشو جلوی لباش گرفته بود گفت و بوسه نرمی درحالی که توی چشمای خندونش نگاه میکرد گذاشت
+من خیلی بیشتر زین...ممنون از دعوتت
صندلی و کمی برای نشستنش به عقب کشید و بعداز اون روبه روی اون ، درست روبه روی چشمای برق افتادش نشست
-دعوت که بهونه ای برای دیدنِ دوباره بود
خنده ریزی سرداد و نگاهشو از اون گویای طلایی دزدید
+این خیلی خوبه...این قرارداد جدید بین تو و درواقع پدرم میدونی....اینم میتونه بهونه برای دیدنت باشه البته
موهای قهوه ای رنگشو پشت گوشش زد و هیچ جوره نمیتونست لبخندشو از روی لبای برق افتادش پاک کنه
-همونجور که میدونی قرارداد بزرگیه و من بابتش زیادی هیجان زده ام ، نفعای سنگینی پشتش داره و صد البته زیبایی .
با نزدیک کردن جام شراب قرمزش جلوی لباش ، از نیشخندِ پررنگش برای جلوه ندادن جلوگیری کرد و کمی ازون مایع بی نظیر و وارد دهن گُر گرفتش کرد
YOU ARE READING
Moondust (ziam)
FanfictionI long to hear your voice, but still I make the choice, To bury my love, in the moondust. من منتظر می شینم تا صدات رو بشنوم، اما باز هم تصمیم می گیرم که عشقم به تو رو در غبار ماه دفن کنم! - sexual fanfiction⚠