part 11

1.5K 219 182
                                    

•••

سرم روی سینهٔ سنگینش مدام در رفت و امد بود
سینه ای که اروم سنگین نفس رد و بدل میکرد و به اجبار گوش میسپردم به اون صدا.
خاموش بود
صدایی نداشت و مدام دستای داغش،پوستِ بدن لخت و به سرما نشستم و به بازی گرفته بود
هرازگاهی نگاهش میکردم
که چطور بی صدا و بی حرکت به گوشه ای زل میزد و این وسط من بودم که گرفتار ،به لمس دستاش بیحرکت باز دم های اونو میشمردم

نفس کلافه ای کشیدم
نیم روز و چندین ساعتِ که فقط و فقط صدای کشیده شدن پوست دستش روی جای جای بدنم و نفسای بلند و سنگینش میشنوم و حالا حتی میخواستم صدای فریادای اون کل سکوت خونرو بشکنه و حاضر به شنیدن صدای کمر بند چرمیِ اون هم بودم

کمی به بالا نگاه کردم،سرمو روی شونه اش جا به کردم و سرما باعث میشد تا پاهای یخ بستمو بیشتر بین پاهای گرمش هل بدم تا شاید بشه از حرارت پوست داغش کمی گرمارو حس کنم .

هرلحظه بیشتر میخواستم سینه اون مرد رو بشکافم و بفهمم چی توی اون قلب خاکستر شده اش میگذره،اینکه از زمانی که وارد اتاق شده بدون کلمه ای حرف ازم خواست تا مثل هربار بدنمو دراختیارش بذارم،اما اختیاری که نه درد داشت نه فریاد.چیزی جز لمس دستای داغش که روی بدنم رفت و امد میکردن نبود و حالا منِ کلافه بی اختیار روی شکم چرخیدم و زل زدم توی چشمای کدر و ماتش که هیچ حسی و نمیشد درونشون خوند.

+قراره سال ها طول بکشه این سکوت؟

شاکی پرسیدم و تنها چیزی که میخواستم خلاص شدن از جهنم بدنش بود،تا نبینم چشمای خاک گرفته و بو نکنم اون عطر تلخِ همیشگی و.
ازادی شده بود ارزویی که میخواستمش،پشیمونی شده بود درد بی درمون دلم و حالا کاری جز پس زدن فکرایی که مغزمو به درد میوردن نداشتم.

کمی سرشو تکون داد.تکون خوردن پاهاش که چفت پاهام بود و حس کردم،دود سیگار بین انگشتای کشیده اش تا مغز و استخونم نفوذ میکرد و نگاه زهر دارش توی چشمام و نگاه بی حسم توی نگاهش ،جار میزد تنفر و دلمردگی هارو.

— ازت خواستم صداتو خفه کنی ،برای همیشه خفه اش کنی.

ذره ای با صدای خشک و نفس گیرش نلرزیدم،
نلرزیدم و بی خیال شدم از این همه عادت و با یک چشم غره به نگاهش سرمو روی سینش صاف کردم،چرخیدم و توانایی چنگ انداختن به کل بدن بی نقصشو داشتم،پس محکم سرمو روی سینش کوبیدم و برای پخش نشدن دود سیگاری که چند ساعتی هست زیر بینیم و نوازش میکنه و سینمو میسوزونه ، برای در امان موندن از بوی سم مانندش،بینیمو به پوست تنش میچسبونم و دوباره به عطر تلخِ عادتم پناه میارم.

+نمیدونم چرا به اون جهنمی که هرروز اینموقع اونجا بودی نرفتی

بدون مهم بودن اینکه بشنوه یا بفهمه حرفمو با صدای خفه ام ،که از عمق گردنش بیرون میومد گفتم.
عصبانی و بی حوصله بودم از اینهمه بی ثباتیِ اون مرد و حالا با صدای کمی بلندش از جا میپرم.

Moondust (ziam)Where stories live. Discover now