part 9

1.4K 215 180
                                    

با لطافت ، پوست انگشتاشو روی برگ خوشبوش میکشید و از بوی خالص و معطری که توی‌بینیش پیچیده بود،ناخداگاه لبخند میزد
لبخند میزد به زیبایی اونها
لبخند میزد به بوی‌معطر اون گلها
انگار داشت به این موضوع ایمان میورد که باید به هرچیز زیبا و معطری لبخند زد
حتی اگه خار اون پوست نازک انگشتشو خراش بندازه و باعث دردش بشه،

گلهای شمعدونی و یاسی که بین اونها،رز های رنگارنگ کاشته شده بود و اوکالیپتوسای زیادی که از گلدون و باغچه بزرگ اویزون شده بود و بوی مست کننده همشون ،هوش از سرش میبرد و حتی باعث شده بود فراموش کنه که این زیبایی متعلق به کجاست.

بعداز گذشت دو هفته سبک و سنگین،تونسته بود با حس بویاییش،مکان مخفیش،جایی که شده بود بهشت صبحانش، و پیدا کنه و بشه یه دلخوشی کوچیک تا بتونه صبح و میون روزای کذایی وتیره و تارش باهاش سرکنه.

بطری ابی که همراه خودش به اونجا اورده بود و مقدار کمیو به هر‌گلدون و باغچه های پراگنده ای توی اون حیاط پشتی قصر بودن میریخت تا بتونن باهمدیگه سرحال بمونن و به زندگی ادامه بدن
حالا میدونست که تحمل کردن درد اجباریِ،
حالا راحت تر کنار اومده بود و درد شده بود لحظه کوتاهی تا درد بعدی.
درست مثل یک بی حسی یک ساعتِ،

+خسته نشدی از لبخند زدن به اونا؟

با شنیدن صدای اشنایی که از پشت سرش شنید،بهت زده دست از کارش گشید
حتی ثانیه ای به توهم زدن فکر نمیکرد چون نمیخواست واقعی نباشه
اروم به سمتش برگشت و حالا جوشش اشک و لبخندش با دیدن اون،باعث شد بلافاصله از فرت دلتنگی،توی اغوشش جا خوش کنه

—ایوان...خدایا...نمیدونی چقد منتظرت بودم

دستاشو روی گونه های گود افتاده لیام کشید
لبخند تلخی روی‌لبش نشست
باور نمیکرد این لیام قبلی باشه
زیر چشمای گود و سیاهش
گونه های فرو رفتش و بدن لاغر و شونه های افتادش، همه ی اینا بغض گلوشو چندبرابر میکرد

+اگه دست من بود زودتر به دیدنت میومدم،دلم برلت تنگ شده بود بِر قهوه ای

سرشو روی سینش گذاشت و خنده ارومی همراه با اشکاش سر داد
وجود یه ادم مهربون و اشنا،حتی یک ساعتم میتونست حالشو بهتر کنه

—چطوری اومدی اینجا،

+روشای خودمو برای تهدید کردن دارم

چشمکی بعداز حرفش بهش زد،شاید تونست حال و هوای پسرِ مردهٔ روبه روشو خوب کنه
همراه با لیام،روی سکویی که کنار درورودی بود نشست و حالا دقیق تر بهش زل زد

+هیچ وقت به حرفام گوش نمیکردی،بهت گفتم درستش میکنیم...ولی تو عذاب کشیدنو دوست داری انگار

سربه زیری و لحن ارومش ، نشون میداد چقد از خودش شرمندست و این دل لیامو میلرزوند
دلش میخواست حرفاش حقیقت داشت
میخواست اینکه همیشه میگه درست میشه حقیقت داشت تا از عذاب دور میشد
ولی این حقیقت نداشت و یه تحمل و عادت قاطع میخواست...

Moondust (ziam)Where stories live. Discover now