part 3

1.4K 268 101
                                    

پشت کانتر ایستاده بودم و گوشام سعی میکردن فقط صدای افرارد جلومو که درخواست نوشیدنی میکنن و بشنون و به  صدای موسیقی کر کننده اونجا توجهی نمیکردم

مغزم و فکرم پرت بود،
پرت شده بودم تو باتلاق پراز کثیفی و بی حسی
کثیفی ای که باعث شده همه چیزمو ازم بگیره
حتی روحمو،
که مطمئنا جسمم مثل لاشه ای روی دوشش میندازه و سلانه سلانه از وسط همهٔ روزای قشنگم رد میشه
روزایی که به هیچ عنوان یاد و خاطره ای ازشون ندارم

تو تنم حس درد میکردم
دردی که نمیدونستم از کجاست
فقط میدونستم یه دردی داره منو از پا میندازه و هرلحظه ممکنه زیر نگاه سنگینی که همیشه روی تنم سایه میندازه ، زمین بخورم تا بلکه یک لحظم شده سنگینی نگاهشو روی خودم حس نکنم.

نیم نگاهی به کنارم انداختم،
حتی حاضر نبود نگاهم کنه،
مثل همیشه نبود
قبل از امروز فقط کافی بود بهش نگاه کنم تا با چشمای خندونش بهم لبخند بزنه و یه موضوع هیجان انگیز و باز کنه و تعریفش کنه
مثل همیشه نبود
نبود چون من دیگه ادم همیشه نبودم
من ادمی نبودم که لایق نگاهاش باشم
به همه حق میدم
حق میدم که نخوان منو نگاه کنن
ولی تو زندگی من همه مهم نیستن
من فقط توجهشو میخواستم
توجه بهترین ادم زندگیم و الان احساس خفگی داره نفسمو میگیره

پشت بهم کرد و به طرف دیگه ای رفت
اونجا رو دست اماندا سپردم و بی طاقت رفتم سمتش که مشغول گشتن توی طبقه ها بود
پهلومو به دیوار تکیه دادم و بهش نگاه کردم

+حتی نمیخوای نگاهم کنی؟

چند ثانیه بدون توجه به حرفم دوباره مشغول گشتن شد و بلاخره تصمیم گرفت دست از مشغول کردن خودش برداره
دستمال توی دستشو روی کانتر کوبوند و پشت بهم دست به کمر ایستاد

بیشتر حالتاشو از حفظ شده بودم و میدونستم الان دوست داره بلندترین فریاد عمرشو سربده و عصبانیه.
لبمو گاز گرفتم و سرمو انداختم پایین

– اره ، نمیخوام نگاهت کنم ، نمیخوام کسیو نگاه کنم که بعد اینهمه مدت به خیال اینکه بهم اعتماد داره و روم حساب میکنه گذروندم و حالا میبینم به هیچ جاش منو حساب نمیکنه

دهنم واسه هزاران حرف نگفته باز و بسته میشد و نمیتونستم جوابشو بدم

+ من...اینطور نیست ایوان...خواهش میکنم یکم منو درک کن ، مگه من جز تو کیو دارم ، هردوتامون میدونیم که مجبور بودم...تازه...اونطور که تو فکر میکنی نیست..

پوف کلافش به گوشم رسید و بهم نزدیک تر شد
بازوهامو تو دستش فشرد و صورتمو با دقت نگاه میکرد
میدونم گفتن بهش الان همه چیز و بدتر میکنه و ممکنه دوباره با مارس دهن به دهن بشه
نمیخوام دوباره جلوش التماس کنم تا ایوان و اخراج نکنه.

– فکر کردن بهش عصابمو بهم میریزه لیام ، تو روحت پاک تراز این حرفاس که بخای دست به همچین کاری بزنی ، من چطور میتونم اجازه بدم اون ادما با نگاهای کثیفشون بهت دست بزنن

Moondust (ziam)Where stories live. Discover now