Part 1

1.3K 83 5
                                    

***

گوشه ی انتهایی میز طویل، قوز کرده بود و سرشو فرو برده بود توی یقه‌اش! انگار میخواست قایم شه؛ هیچ ایده‌ای هم نداشت چرا و از کی؟
توی شلوغی بار، یه صدای ظریف به گوشش رسید:
-بازم کرومباخر با یخ اضافی؟
چینی به ابروهای خوش حالتش داد و موقر خندید:
-گاهی برام عجیبه که چطور ازش خسته نمیشی. این اخلاقت شبیه به عموزاده‌ی بزرگمه.

سرش رو بالا گرفت. مست شده بود و تعادل چندانی روی حرکاتش نداشت. تلاش کرد مردمک لرزانش رو روی دختر نگه داره:
-عموزاده‌ات؟

دختر شات تکیلایی رو یکضرب نوشید و قاچ لیموی نمک زده رو به دندان گرفت. از ترکیب طعم های تلخ و ترش و شور، ابرو در هم کشید و جواب داد:
-کیم تهیونگ. اونم عاشق کرومباخره.

کله‌اش انگار روی بدنش سنگینی می‌کرد. دوباره سرش رو پایین انداخت، صورتش رو در یقه‌ی کتش پنهان کرد و در سکوت به پر حرفی های مینا درباره‌ی عموزاده‌ی پرادعاش، گوش می‌کرد.
ته مانده‌ی لیوان آبجوی مقابلش رو سر کشید و دوباره از گوشه ی چشم نگاهی انداخت به مینا. دختر ریزنقشی که به شکل دلچسبی زیبا، پر انرژی و حراف بود.
با صدای محکم اما آرامی غرید:
+مینا؟

دختر، با لبخندی گشاد ساکت شد و زل زد به نیم رخ پر از ایراد اما جذاب شخصی که صداش زده بود:
-یا دهنت رو ببند، با بذار چندساعت تنها باشم.

مینا بی توجه به خواسته‌ی فرد مقابلش، باز هم قهقه زد:
- باز دوباره کی سر به سرت گذاشته آنا؟
زنی که مینا اون رو آنا صدا زده بود، نفس عمیق و کلافه‌ای کشید:
+امشب حوصله ندارم، برو سربه سر یکی دیگه بزار؛ فقط دور و ور من نباش!

دختر، از لحن جدی و سرد آنا رنجیده بود. آهسته زمزمه کرد:
-کا‌ش توئم اندازه‌ی من بهم فکر می‌کردی!
اما شنید و به روی خودش نیاورد. مینا این بار خشمگین و کلافه غرید:
-آناستازیا چان، میدونی من کیم؟ میدونی کیو داری رد میکنی؟

مینا چند لحظه مکث کرد یه نفس عمیق کشید، دوباره بالحن مشکوکی یک‌نفس ادامه داد:
-حتی گاهی اوقات فکر میکنم تو اصلا همجنسگرا نیستی. ماموری، جاسوسی، چه‌میدونم هرچی! ولی آخه سه سال تموم، اومدی بار همجنسگراها؛ سه سال نمیتونه برای رفع کنجکاوی یا جاسوسی باشه.
خنده‌ی عصبی سرداد که صداش توی موزیک بلند گم شد:
-اصلا جاسوسی کیو بکنی؟ همه چیز عیانه. با این اوصاف فقط یه نتیجه میشه گرفت؛ تو دیوونه‌ای!

آنا آروم لیوان آبجوی خالی‌ش رو گوشه‌ای از میز شیشه‌ای مقابل گذاشت و به آرومی صورتش رو به سمت کیم مینا چرخاند؛ حرفی نزد و فقط در کمال سکوت و آرامش به چشم‌های خشمگین دختر که حالا رنگ شرم‌ گرفته بود؛ نگاه کرد.
مینا کمی آروم شد و با خجالت زمزمه کرد:
-متاسفم "آن"، زیاده روی کردم... اما من فقط نگرانتم. لطفا باهام حرف بزن، بگو چی آزارت میده؟
آناستازیا، آروم لبای خشکشو با زبون تر کرد و نگاه سردشو توی نگاه منتظر مینا قفل کرد، در نهایت آرامش و بی رحمی گفت:
+تنها چیزی که الان آزارم می‌ده اینه که بقیه بخوان ‌توی زندگیم دخالت کنن. بهتره بس کنی کیم مینا!

Recall the Vermilion Where stories live. Discover now