***
مردمک چشماش از شدت کنجکاوی، هیجان و لذت، گشاد شده بود و نگاهش مدام بین در و دیوار میچرخید؛ برگشت به سمت پسر قدبلند و زیبای کنارش، یه مشت آروم زد تو شونه اش و با ذوق گفت:
-ببینش کوک، چقدر قشنگه! باورم نمیشه بالاخره تونستیم این خونه رو اجاره کنیم. نمیدونی چقدر خوشحالم.جانگکوک نگاهی به ذوق و شوق رفیق صمیمیش کرد و اونم با لبخند خوشحالی گفت:
- آرهه! همینه پسر. امشب شام مهمون توئیم پارک جیمین؟جیمین که از خوشحالی داشت بال در میاورد، با لذت و تاکید سرشو تکون داد و تا خواست حرفی بزنه، صدای بلند و مهیبی از توی راهرو آپارتمان به گوششون رسید. پسرها با چشمای گرد شده به هم نگاه کردن و بعدش سریع دویدن سمت در خروجی.
———
نگاه غمگین جانگکوک و جیمین روی تکه چوب های شکسته، قفل بود!چوب هایی که تا دو دقیقه پیش سرویس خواب و مبلمان پارک جیمین بودن. کمی اون طرف تر، کارگرای بخت برگشته مدام خم و راست میشدن و با ترس و ندامت، معذرت خواهی میکردن.
کوک آروم دستشو گذاشت رو شونه ی جیمین و گفت:
- آروم باش جیم! اتفاقیه که افتاده؛ بهتره این افتضاح رو زودتر جمع کنیم، همسایه ها ممکنه بخوان از از راهرو رد شن.جیمین غمگین سرشو تکون داد و تا خواست خم شه و تکه چوبی برداره، یکی از کارگرا به سمتش هجوم برد و با شرمساری چوب رو از دست جیمین گرفت. پسر که از حرکت ناگهانی مرد شوکه شد بود با چشمای گرد شده زل زد ب کارگر. مرد تعظیمی کرد و باخجالت گفت:
-لطفا شما دست نزنید قربان، این اشتباه ماست؛ خودمون تمیزش میکنیم.جیمین سری تکون داد و بازم صورتش گرفته شد،داشت فکر میکرد حالا که سرویس خوابش داغون شده،کجا باید بخوابه!خونه اش خالیه خالی بود!و تمام پس اندازشو برای خرید خونه داده بود و الان حسابش،عملا صفر بود!
به سمت جانگکوک برگشت تا ببینه اون نقشه ای برای خوابیدن روی زمین سرد و بدون تخت داره یا نه، که دوباره صدای فریاد یه مرد توجهشو جلب کرد:
-مگه کور بودید؟ میدونید شرکت الان چقدر باید خسارت بده؟
مرد بعد از دعوا کردن با کارگرا به سمت جیمین رفت، تعظیمی کرد و گفت:
-جناب پارک، واقعا متاسفم! بخاطر این اتفاق شرکت ازتون عذخواهی میکنه و پنج سفر حمل و نقل رایگان براتون در نظر گرفتن.
بعدم پاکت سفید حاوی پول رو به سمت جیمین گرفت و ادامه داد:
-این خسارت سرویس خواب و مبلمان شماست. امیدوارم این مسئله رو فراموش کنید جناب پارک، وگرنه برای شرکت باربری ما بد میشه! ممکنه مشتری های این فصلمون رو از دست بدیم، متوجهید؟
جیمین از یه طرف از دریافت خسارت خوشحال بود و از یه طرف، پرحرفی های مرد داشت عصبانیش میکرد. با التماس و کلافگی به دوستش نگاهی کرد و کوک باخنده به سمت مرد رفت، دستشو رو شونه اش گذاشت تا قبل از اینکه بخواد بیشتر حرف بزنه، آرومش کنه!
ESTÁS LEYENDO
Recall the Vermilion
Fanfic(درحال ادیت) 🔻Name : Recall the Vermilion 🔻Writer : Rednight 🔻Genre : Mysterious , romance , dram 🔻Couple : Vkook, yoonmin 🔻Character : Anna, Taehyung, jungkook, yoongi, jimin, Seokjin, Namjoon, hoseok گاهی اوقات انسان، تنها چارهاش گریختن اس...