I'm Not Your Pet 🐈

1

خواننده های عزیز لطفا قبل خوندن فیک چند ثانیه ی کوتاه رو بزارید رو صحبتام.. ممنون.

ـ اول اینکه با کلمه ی "هایبرید" توی فیک زیاد مواجه میشید.. فکر میکنم همتون میدونید یعنی چی اما ممکنه یه عده ندونن هایبرید یعنی دورگه..نیمه انسان و نیمه حیوان(که نویسنده باتوجه به سلیقه و علاقش هرحیوونی که بخواد رو انتخاب میکنه)

ـ  دوم اونکه بعضی از کلمه ها هستن که من یا یک تغییر کوچولو دادمشون یا معادل معنیشونو که بهتر از خود معنیش توی جمله بوده گذاشتم.. همین اول گفتم که بعد نیاید بگید این کلمه معنیش اینه ، اونه یا ...🐈🌸

__________________

ـ میتونی بیای فروشگاه و یکمی کمک کنی؟ کیونگسو امروز مریضه و واقعا به کمک نیاز دارم..
چانیول آه کشید و صورتشو جمع کرد..

ـ باشه ،ساعت پنج اونجام.

جونگین قبل اینکه تماسو قطع کنه ، با خوشحالی خندید.
چانیول به گوشیش خیره شد.. این چیزی نبود که توی یه روز تعطیل انتظار داشت ! خیلی وقت بود که تعطیلی ای نداشت وحالا بنظرش کار کردن حماقت بود.

دامپزشک بودن رویایی بود که برای چانیول به حقیقت پیوسته بود و اون عاشق کارش بود..اما شیفتای زیادش باعث شده بودن تا راجب رابطه و یه زندگی عاشقانه داشتن فکر نکنه..

دوست دختر قبلیش نتونسته بود بفهمه چرا اون تا این حد کار میکنه و
انتظار توجه بیشتری ازش داشت..! اینکه بجای اون ،فروشگاهِ گربه هاش رو دوست داشت ، خیلی وقیحانه به نظر می رسید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کلیداشو برداشت و از آپارتمانش بیرون رفت..آسمون ابری بود و بنظر میرسید قراره بارون بباره ..
با این فکر اخم کمرنگی کرد و سوار ماشین شد.
رادیو رو روشن کرد و درحالیکه به آهنگ موردعلاقش که در حال پخش بود ، گوش می داد ،
حرکت کرد و از خیابونای آشنای همیشگی گذشت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی که رسید جونگین رو در حال بحث با مشتری دید.
اون مرد به شدت عصبانی بود و فحش های رکیکی که با صدای بلند میداد ، فضای مغازه رو پر کرده بود و
این جونگین بود که پشت سرهم عذرخواهی می کرد..
درو باز کرد و وارد مغازه شد.

جونگین و کیونگسو چند سال پیش کارشون رو اینجوری شروع کرده بودن "سرپرستی از هایبریدها"..
اونا هایبریدای تازه متولد شده که به یه خونه احتیاج داشتن رو نگه داری میکردن ،ازشون مراقبت میکردن و زمانیکه آماده می شدن ،  برای سرپرستی به کسایی که بچه هایبرید میخواستن واگذار می شدن..!

شمارش اینکه چان چقدر بخاطر دامپزشک بودنش توی وضعیت های بد هایبریدا به اونا کمک کرده بود ،از دستش در رفته بود..