I'm Not Your Pet 🐈

8

اوضاع بينشون خوب نبود ..

بكهيون نسبت به روزاي اول هم ساكت تر شده بود و سكوتش چانیولو ميكُشت..

به هايبريد كوچولوی روبروش نگاه كرد ؛ موهاش بهم ريخته بود و با غذاش بازي ميكرد .

_ بك ، ميخواي بعد شام فيلم ببينيم؟ .. آروم گفت

بكهيون سرشو بالا اوارد ..چند ثانيه ی كوتاه به چشماي هم خيره شدن ،سرشو اروم تكون دادو دوباره سرشو پایین انداخت و خودشو با غذاش مشغول کرد .

چان لبخند ضعيفي زد ..اينكه بك جوابشو داده بود يكمي خوشحال و البته امیدوارش كرده بود !

دلش براي مواقعی كه باهم صحبت ميكردن تنگ شده بود ..

_______________________

چان داشت ظرفا رو ميشست و بك از توی حال بهش خيره شده بود ..

روي مبل نشست .. اهي كشيد ..و چرخيد تا رو به تي وي دراز بكشه..

"ميدونم چانيول رو دوست داری" ..حرف لوهان يادش اومد و اخم كرد..

حساي عجيبي كه داشت ، براي خودش هم قابل درك نبودن ..

درست مثل اين بود كه همه ي بدنش پره حباب ميشد و فقط با كوچكترين نگاه از سمتِ چانيول ، شروع به تكون خوردن ميكردن ..

آهي كشيد .. پاهاشو بغل كرد و سرشو روي زانوهاش گذاشت.

ظرفا تموم شده بودن و حالا چانم نشسته بود روي مبل ..تكيه داده بود .. چشماشو بسته بود و از ارامشي كه بهش تزريق میشد لذت میبرد ..

بك بهش خيره شد اما حرفي نزد

چشماي قهوه ايش باز شد و لبخند زد.."زود باش بك..بيا يه فيلم پيدا كنيمو ببينيم هوم؟"

چان گفت و بك به اين فكر كرد كه از كِي عاشق اسمش شده!!

چان كنترلو برداشت . كانالو عوض كرد و اونو روي كانالي كه بك فقط با تكون دادن سرش موافقتشو اعلام كرده بود گذاشت..

دوباره تكيه داد و پتو رو روي خودش كشيد ..

گربه هايبريد تا جاييكه تونسته بود با فاصله ازش نشسته بود و گاهي زيرچشمي نگاش ميكرد تا مطمئن بشه هنوزم اونجاست..

به چشماي جديش نگاه كرد .. ديگه نشونه هايي از عصبانیت توشون نبود اما هنوزم يه چيزي اذيتش ميكرد ..

دلش براي بغل كردنش جلوي تي وي تنگ شده بود ..

بك لرزيد و زانوهاشو بيشتر بغل كرد..

چان از فكر بيرون اومد ..

_ بك

چشماي طلاييش بالا اومدن و بهش نگاه كردن

پتو رو كنار زد و به بك اشاره كرد تا نزديكش بشه..

بك چشماشو باريك كرد و چان يه لحظه ترسيد كه نكنه با اين کارش اوضاع بدتر از قبل بشه .. البته اين تا قبل از اين بود كه بك بره جلو و بهش بچسبه و سورپرايزش كنه !!