بک با صدای گوشیِ چان از خواب بیدار شد ..بینیشو بالا کشید و خودشو بیشتر به چان چسبوند تا بدنش گرم بشه ..
دمای بدن چان عالی بود و گرماش برای بک زیادی پرفکت ..
نوری که از پنجره اتاق رو روشن کرده بود ، حسِ آرامش رو به بکهیون تزریق میکرد .. البته این تا وقتی ادامه داشت که صدای گوشی چان دوباره بلند نشده بود !!
صداش به شدت داشت اعصابشو تحریک میکرد و مشخص بود که قصد قطع شدن هم نداره ..به شکم خوابید و درحالیکه دمشو عصبی تکون میداد ، سرشو زیر پتو برد ..
دمِ بالا رفتش ، درست روی بینی چان فرود اومد و باعث شد خروپفش قطع بشه ..با داد از خوابید پرید .. نشست و درحالیکه خوابالود و گیج بود ، سرشو تکون داد ..
بک توجهی نکرد ..نالید و سرشو بیشتر به بالشتش فشار داد ..
چان کم کم موقعیتش رو تشخیص داد و وقتی صدای زنگ گوشیش رو شنید ، با چشمای متعجب از جاش پرید ..
صدای زنگ که قطع شد ، بک لبخند زد ..چرخید و پتو رو توی بغلش جمع کرد و درحالیکه دمشو توی دستش گرفته بود ، به خواب رفت ..
ـ باید بک رو بیاری اینجا چان .. موضوع مهمی پیش اومده !!
ـ نمیفهمم .. مگه قرار نبود فعلا پیش من بمونه ؟
جونگین آهی کشید ، گلوشو صاف کرد و ادامه داد " صاحب قبلیش میخواد که بک برگرده"
ـ اون مَرده ؟ .. چان عصبی و متعجب تقریبا فریاد زد ..
ـ نه نه .. جونگین گفت و چانیول یکمی خیالش راحت شد ..
ـ بکهیون مال اون نبوده .. همسر سابقش اونو خریده بوده و الان واقعا میخواد که برگرده ..یه مدتی سفرِ کاری بوده و حتی خبر نداشته که اون رفته ..
چان اخم کرد و روی صندلی توی بالکن اتاقش نشست ..هوا سرد بود و سردیش مثل سوزن توی پوستش فرو میرفت و هرلحظه بیشتر باعث لرزشش میشد ..
ـ باشه ، نزدیکای دوازده چطوره ؟
ـ عالیه .. پس منتظریم .
چان قطع کرد .. نفس عمیقی کشید و بعد وا رفت ..به اینکه قراره یه روزی بک اونجا نباشه فکر نکرده بود .. یا بهتر بود بگه کلا این موضوع رو فراموش کرده بود .. !!
روزایی رو که با هایبرید کوچولو گذرونده بود ، واقعا دوست داشت ..
آپارتمانِ خالیش با اومدنش یهویی پره خنده و شادی شده بود .. از وقتی لبخنداشو دیده بود ، بیشتر میخندید ..
خنده های بک دقیقا مثل خورشید میدرخشیدن و باعثِ حال خوبِ چان بعد از ساعت ها کار و خستگیِ روزانه بودن ..
انگار بک منبع انرژی بود.. از وقتی اومده بود ، چان منظم تر شده بود ، بهتر غذا میپخت و اکثر وقتا خودِ واقعیش بود ..
براش عجیب بود اما هر وقت بک بهش نزدیک میشد ، پروانه های توی دلش بیشتر وول میخوردن !!
قبل از این ، روزایی که وارد خونه میشد ، همه جا تاریک و سرد بود ولی حالا با وجود بکهیون ، کاملا گرم و لذت بخش شده بود .. بعلاوه ، غذا خوردن با اون هایبرید کوچولو ، آرامش بخش و قشنگ بود ..
چان معمولا کسی بود که موقع غذا خوردن ، سر صحبت رو باز میکرد و این درحالی بود که بکهیون ترجیح میداد بیشتر توی سکوت از غذاش لذت ببره ..
شاید اینطور بنظر میرسید که بک نادیدش میگیره ؛ اما چان میدونست که اون به حرفاش گوش میده .. گوشای گربه ایش واکنش نشون میدادن و حرکت میکردن ..وهرچند کم بود و ظریف اما چان همیشه میفهمید ..
واقعا خوش شانس بود که موقع غذا خوردن ، میتونست لبخندِ قشنگشو ببینه ..برای چان اهمیتی نداشت که بخاطر غذاست یا خودش .. نه تا وقتی که لبخنداش دلیلِ خوشحالیش بودن ..اخمی کرد و لبشو گزید ..
هوا واقعا سرد بود و همین باعث میشد بخواد برگرده تو اتاق ..همین الانشم یخ کرده بود و این طبیعی بود چون لباساشو هنوز عوض نکرده بود ..
..........
ـ اتفاقی افتاده ؟
چان ترسیده داد زد و فنجون قهوش از دستش افتاد ..
بک لبخند کمرنگی زد .. خیلی وقت بود که چانیول اینجوری نترسیده بود .. مشخص بود یه چیزیو قایم میکنه و هرچی که بود ، مطمئنا خبر خوبی نبود ..
چان خیلی زود بیدارش کرده بود و علاوه بر اون صبحانه ی مورد علاقشو براش درست کرده بود .. پنکیک !! ..و همین خودش یکی از دلایلی بود که بک مشکوک بشه ..
چانیول معمولا وقتایی که بک از دستش ناراحت بود ، اونو براش درست میکرد و بک هرچقدر که فکر میکرد ، نمیتونست بفهمه که دقیقا کودوم کارش باعث این رفتار چان شده و همین هم بیشتر میترسوندش ..
یه گاز بزرگ به پنکیکش زد و وقتی جوابی نگرفت با چنگالش به چان اشاره کرد ..
چان گلوشو صاف کرد" جونگین زنگ زد .. باید امروز بریم اونجا !! "
بک جویدنشو متوقف کرد و با نگاه متعجب و گیجش بهش خیره شد .. چشماش داشتن داد میزدن چرا ؟.. اما دهنش پر از پنکیک مورد علاقش بود که حالا مثل زهرمار شده بود و به هرحال حتی اگه خالی میبود هم قرار نبود مستقیما چیزی بپرسه ..
ـ دقیق نگفت چرا .. چان دستپاچه گفت .
بک لقمشو به زور قورت داد و یه قُلُپ از آبمیوشو خورد .. چان نگاه سریعی بهش انداخت و بعد نگران نگاهشو گرفت ..
از نظر بکهیون چشمای قهوه ایِ چان خیلی قشنگ بودن ..البته نه به اندازه ی چشمای طلاییِ خودش اما زیبا بودن و آرامش بخش ..و بهش حس امنیت میداد ..
سرشو تکون داد و آهی کشید ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فضای ماشین ساکت بود و جز صدای موسیقیِ ضعیفی که از ضبط پخش میشد ، هیچ صدایی به گوش نمیرسید ..
بک به آدم کنارش که درحال رانندگی بود ، خیره شد و توی دلش تحسینش کرد .. لپاشو باد کرد و به این فکر کرد که چقدر این اواخر اتفاقای عجیبی براش افتاده .. واقعا ممنون بود که چان کسی بوده که پیداش کرده .. علاوه بر این دقیقا زمانی که دوره ی هیتش شروع شده بود ؛ اونم به این شدت ، نه تنها بهش سخت نگرفته بود که بهش کمک کرده بود و براش دارو تهیه کرده بود ..
تا قبل از این ، همچین هیتی نداشت و این مشخص بود که وارد یک دوره ی جدید و البته قوی شده که قبلا براش اتفاق نیفتاده بود ..
این موضوع میترسوندش و فکر اینکه نتونه خودشو کنترل کنه ، به وضوح به وحشت مینداختش ..
به خودش لرزید و نگاهش رو به بیرون دوخت ..
یه چیز دیگه ای که اذیتش میکرد ، خودِ چان بود ! .. به هر حال اون غولِ احمق رو بوسیده بود و این نگرانش میکرد ..
نکنه برای آدما طبیعی بود این چیزا ؟ .. تقریبا اکثر کتابایی که قبلا خونده بود ، بوسه رو هم شامل میشدن !!
بوسه ی دیشبشون درست مثل آتیش بازی بود و اونو جادو کرده بود .. دقیقا اینطور بنظر میرسید که وقتی لبای نرمِ چان لباشو لمس کرد ، همه ی دنیا پر از حس شیرین و خوبی شد ..
با این فکر سرخ شد.. تقریبا همه چیزو فراموش کرده بود اما حسِ بوسیدن لبای چان ، چیزی بود که هیچوقت نمیتونست فراموش کنه ..
خوب یادش نمیومد که چانم به اندازه ی اون ، بوسه رو دوست داشته یا نه ؟؟ .. یا بهتر بود از خودش بپرسه اینکه بوسیده بودش اشتباه بود ؟؟ .. البته که قصدش فقط تشکر بود .. شایدم فقط خیال کرده بود که اونو بوسیده !! .. با این فکر اخماش تو هم رفت و صورتشو جمع کرد ..
چان ماشینو نگهداشت .. کمربندشو باز کرد و به بک خیره شد که عصبی دمشو تکون میداد .. آهی کشید .. پیاده شدن و با هم راه افتادن ..
بک توی نور خورشید زیباتر بنظر میرسید .. موهای سیاهش برق میزدن و حالا سرحال تر از اول بود ..
قلاده ای که صاحب قبلیش توی گردنش انداخته بود رو همون روز اول از گردنش درآوارده بود و کاملا مشخص بود که بک ازین بابت چقدر قدر دانشه ..
گونه هاش نسبت به روزای اول تپل تر و بانمک تر شده بودن و ازینکه غذاها کارساز بودن ، لبخندی رو لباش نقش بست ..
چشمای بک طلاییِ پر رنگ بودن و نگاهش دستپاچه به اطرافش میچرخید و دمش رو توی دستش گرفته بود انگار که با این کار آرامش میگرفت ..
کیونگسو تا جلوی در اومده بود .. لبخند زد اما فقط روی لباش و چیزی که توی چشماش بود نقطه مقابلِ لبخندش بود !! ..
بک به کفشاش زل زده بود ..
چان آروم شونش رو لمس کرد و راهنماییش کرد تا وارد مغازه بشن .. و بک با لمسش لرزید ..
ـ سلام بکهیون .. خوشحالم دوباره میبینمت .. جونگین گفت و لبخندی زد ..
گوشای گربه ای بک تکونی خورد و قبل اینکه جونگین به چشماش نگاه کنه ، یه نگاه سریع بهش انداخت و چشماشو ازش گرفت ..
کیونگ سؤالی چان رو نگاه کرد که فقط شونه هاش رو بالا مینداخت ..
ـ باید با چان حرف بزنیم بکهیون ، و تا وقتی اینجایی لوهان کنارته و باهات بازی میکنه باشه؟ .. جونگین گفت و لبخندِ ریزی زد .. اما گوشای بک درست روی اسم لوهان قفل شده بود و قبل اینکه بتونه چیزی بگه ، صدای جیغی مغازه رو پر کرد و لوهان با سرعت دوید تو ..
بک شوکه دادی زد و ازونجایی که لوهان دقیقا داشت سمتش میومد ، قبل اینکه بهش برسه ، پشت جونگین قایم شد .. اما وقتی که گربه هایبرید مقابل به سمت چانیول رفت ، بک تازه دلیل خوشحالیشو فهمید !! ..
لوهان با خوشحالی چان رو بغل کرد و دستای بک مشت شد ..
ـ چانیولیییییی ..
چان با بی میلی بغلش کرد و لبخند زد ..
" اون هایبرید دقیقا داشت چه غلطی میکرد؟" .. بک با عصبانیت خُرخُر کرد و باعث شد چشمای جونگین گشاد بشن ..
ـ لوهان .. جونگین گفت و باعث شد لوهان ازینکه شادیش بوسیله ی اون قطع شده بود ، اخم کنه ..پوزخندی زد و نگاهش کرد .. چشمش به گربه هایبرید مقابلش افتاد و پوزخندش بیشتر شد :/ ...
ـ میشه تا وقتی حرفامون تموم میشه ، لطف کنی بازی جدیدت یا نقاشیاتو به بک نشون بدی ؟
هیجان زده سرش رو تکون داد و قبل اینکه بک بتونه حتی یه اینچ تکون بخوره ، دستش رو کشید و از چان و بقیه دور شدن .. لوهان محکم دستش رو چسبیده بود و قبل از بستن در اتاق ، رو به چان دهن کجی کرد ..
کیونگ ریز خندید و سرشو تکون داد ..
ـ همه چی خوب پیش میره دیگه نه ؟ .. چان با نگرانی گفت و به درِ بسته اشاره کرد ..
ـ تو که لوهانو میشناسی ، همه چی خوبه .. نگران نباش .. کیونگ اطمینان داد و چان آهی از سر آسودگی کشید ..
ـ درسته .. خب ، نمیخواین بگین چی شده و برای چی اینجاییم؟
لبخند جونگین از بین رفت و کیونگ متفکرانه دستاشو توی جیبش فرو برد ..
" همسر سابقش میخاد که اون برگرده .. از وقتی که طلاق گرفتن ، پنج سالی میگذره و اونو ندیده ..
ازونجایی که امضای هردوشون پای برگه اس ، و به برگه ی توی دستش اشاره کرد ، قبول نمیکنه که بک اینجا باشه و باید برگرده !! "
چان اخم کرد " و دقیقا به چه دلیلِ کوفتی ای میخواد که بک برگرده ؟"
جونگین حرفش رو قطع کرد و بهش نگاه کرد :
ـ خب ببین چان .. بک یکمی قیمتش بالاست ..اون از یه نژادِ خوب و خاصه و فقط سه تا گربه هایبرید دیگه هستن که رنگشون مثل اونه و این چیزا اونو خیلی ارزشمند کرده ..
کیونگ آروم به شونه ی چان زد و بحثو تموم کرد :
ـ ما هم میترسیم که فقط بخاطر پولش بخواد اون برگرده.. اما به هرحال قانونا صاحبشه و ما هیچ انتخابی نداریم ..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ تو چانیولو دوست داری ..
بک دستپاچه شد و رو به هایبرید کنارش غر زد "نمیدونم راجب چی حرف میزنی" و زبون درازی کرد ..
لوهان بهش نزدیک تر شد و چشماش رو توی حدقه چرخوند " واضحه که چانیولو دوست داری .. اون کاملا بوی تو رو میداد .. خیلی خوب مارکش کردی ، تحت تاثیر قرار گرفتم! "
گونه های بک سرخ شدن و لوهان ریز ریز خندید ..
تو اتاقش روی زمین نشسته بودن .. لوهان همه ی نقاشیاشو نشونش داده بود و بک نمیتونست متاثر نشه !! .. در هر صورت ، اون نقاشیش بهتر از خودش بود ..
ـ من اجازه میدم !! ..
بک مو شکافانه بهش خیره شد " در مورد چی حرف میزنی ؟ " ..
لوهان لپشو کشید و لبخند دندون نمایی به روش زد " تو و چانیول " ..مثل یه دختر بچه ی دبستانی جیغ کشید و بک اونقدر خجالت کشید که دلش میخواست همون لحظه بمیره ..
ـ گفتم که نمیخوام حیوون خونگیش باشم .. داد زد و با دستش صورتشو پوشوند ..
لوهان بلند خندید و شروع کرد به چرخیدن توی اتاق !! .. گونه های بک حالا سرختر و البته داغ شده بودن ..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ اون خیلی گرونه چان ..ورشکسته میشی !
ـ چقدر؟
ـ چانی !
ـچقدررر .. از لای دندوناش غرید ..
جونگین آهی کشید و خلاصه ای از اطلاعات رو گفت ..
چشمای کیونگ با شنیدنِ قیمت گشاد شدن و چان دندوناشو روی هم فشار داد ..
" به هر حال من تصمیممو گرفتم "
اونقدر درگیر بحث بودن که متوجه این نبودن گربه هایبریدا کنار در وایستادن و دارن به مکالمه ی آرومشون گوش میکنن ..
ـ بکهیونو میخرم ..
چان گفت و برقِ چشمای طلاییِ بک با این حرف از بین رفت ..
چان قولشو شکسته بود ..
*********************ووت و كامنت يادتون نره💜🦋
YOU ARE READING
I'm Not Your Pet 🐈
Fantasy• Persian Translation 🔥 فیک ترجمه ای توسط چانبک وورلد 📎 Telegram Link: @chanbaekworld _____ 🏷 من حیوون خونگیت نیستم بکهیون یه هایبرید .... 🐈🌸 ✒Author : carat trash 📚 ✒Translator : real_rsh 🏷Couple: Chanbaek , hunhan kaisoo 🏷Genre : Ro...