"داداش فقط درموردش فکر کن، سودا یه نوع نوشیدنی تُرده."
"نوشیدنی نمیتونه ترد باشه جیمین."
نامجون گفت."یپ. جیمین مسته." جین گفت. جیمین خندید و روی زمین غلت زد.
"نه نه- من مست نیستم، من جیمینم! "
جیمین گفت. نامجون آه کشید و به جین نگاه کرد."بهت گفته بودم نباید جعبه ی ودکا رو به بهونه ی خوش گذرونی باز میکردیم."
نامجون زیرلب گفت. جونگکوک درحالیکه لیوان سوم نوشابه مخلوط با ودکاشو مینوشید، غرید."من نزدیک بود به مادرِ کل نسل فضایی- انسان ها تبدیل شم. من لایق اینم که کمی خوش بگذرونم."
جونگکوک بهش پرید و بعد لیوان رو سر و ته روی میز گذاشت."عادلانست."
نامجون آه کشید و دید که چطوری هوسوک به طرز عجیبی درحالیکه به دیوار خیره شده، تو حال و هوای خودشه و یونگی هم درحالیکه یه بطری کامل ودکا دستشه، سرشو روی رون پای هوسوک گذاشته."همه ی چیزی که من سعی دارم بگم اینه که- سودا؟ ترده. آبِ کف داره.. مزه ی آروغ میده."
جیمین گفت و تهیونگ هوف کشید."متنفرم از اینکه کاملا منظورشو متوجه میشم."
تهیونگ گفت و جرعه ی دیگه ای از نوشیدنیشو وارد دهانش کرد.
جیمین ریز خندید و نامجون فقط زمزمه کرد فاک ایت و عینکشو از چشمش در اورد و روی میز گذاشت."گوش کنینننن- "
جونگکوک با لحن کش داری گفت و روی زانوهاش ایست داد.
همشون توی اتاق استراحت سفینه، روی زمین نشسته بودن.
"کس دیگه ای هم هست که مثل من الان خیلی خیلی هورنی باشه؟"
جونگکوک پرسید و یونگی تمسخرآمیز خندید."بعد از تمام چیزایی که امروز اتفاق افتاد، تو هنوزم هورنیای؟"
یونگی پرسید و جونگکوک سرشو تکون داد.
"نه نیستم! من فقط- آم- باشه. هورنیم و دلم میخواد یکیو به فاک بدم."
جونگکوک خودشو روی زمین انداخت و تهیونگ آه کشید."مود."
تهیونگ گفت و جونگکوک نگاهشو بهش داد."داداش- چرا دستای منو گرفتی؟"
هوسوک با مستی گفت و یونگی، کسی که دستای هوسوک رو گرفته بود، سریع رهاش کرد و گونه هاش سرخ شد."ببخشید."
یونگی گفت و هوسوک تمسخرآمیز خندید."این خیلی گیه."
هوسوک زیرلب گفت و بعد، دست یونگی رو گرفت.
"محکم تر بگیرش."یونگی خنده ی لثه نمایی کرد و جیمین آه کشید و نگاهشو به نامجون و جین داد که داشتن بخاطر موضوعی ریز ریز میخندیدن.
"شما همتون به طرز گوهی هورنی هستین، برین همو به فاک بدین، مسیح."
جیمین گفت و یه بسته از چیپس فضایی عجیب غریب رو توی دستش گرفت."ما هورنی نیستیم، صورتی."
جین گفت و جیمین لب هاشو به هم فشار داد.
"بله هستین. همتون جنده های کوچولو هستین."
YOU ARE READING
SPACE VOYAGE | Vkook [translated]
Fanfiction[ تکمیل شده ] وقتی هفت تا پسر که زیاد همدیگه رو نمیشناسن، داخل یک سفینه ی بزرگ، در فضا به مدت دو ماهِ کامل گیر بیفتن، همه چی قراره خیلی پیچیده و بههم ریخته شه!! این فنفیک اسمات داره. پس با ریسک خودتون بخونیدش