Part 34

5.7K 968 1.1K
                                    

تهیونگ وارد موتورخونه شد و دید که لوندر اونجا کنار جیمین نشسته. اون داشت گریه میکرد و جیمین آروم پشتشو نوازش میکرد.

"منظوری از اون کارش نداشت، فقط میخواست سر به سرت بذاره. من مطمئنم، لو."
جیمین به نرمی گفت.
لوندر بینیشو بالا کشید و اشکای بنفش کمرنگشو با پشت دستش پاک کرد.

"ولی- ولی خیلی کارش بد بود و باعث شد شبیه احمقا بنظر برسم،"
لوندر با صدای آرومی گفت.

تهیونگ به سمتش قدم برداشت.
"من متاسفم لو. مطمئنا جونگکوک فکر میکرد کارش خنده داره. بعضی وقتا عوضی میشه."
تهیونگ گفت و جیمین اخم کرد.

"نه، لو. جونگکوک آدم خوبیه فقط الان یه کم شرایطش خوب نیست- "
جیمین گفت و تهیونگ تمسخرآمیز بهش نگاه کرد.

"اون هیچوقت شرایطش خوب نیست،"
تهیونگ گفت.

"که چی؟؟ تو اخیرا مثل یه عوضی باهاش رفتار کردی. درجریانی؟"
جیمین بهش پرید و تهیونگ ابروهاشو بالا برد.

"و این، اون اجازه رو بهش نمیده که بخواد با لو اینکارو بکنه! "
تهیونگ هم متقابلا بهش پرید.

جیمین مکث کرد و نگاهشو به لوندر داد که داشت با چشمایی که برق میزدن به تهیونگ نگاه میکرد.
لب پایینشو گاز گرفت و هومی کشید.

"اوکی. من باید برم. فردا صبح میبینمتون."
جیمین زیرلب گفت و برگشت تا از اونجا خارج شه.

"هی، من واقعا متاسفم بخاطرش."
تهیونگ زمزمه کرد و روی یه زانوش قرار گرفت تا هم سطح با لوندری بشه که روی زمین نشسته بود.

"نگرانش نباش. من هم احساس بدی دارم که بخاطرم مجبور شدی اون چیزای بدمزه رو بخوری."
لوندر ریز خندید و جیمین شنید که تهیونگ هم تک‌خند کوتاهی زد.

"ولی.. جونگکوک خوبه؟ جیمین گفت شرایطش خوب نیست و تو هم باهاش بد رفتار کردی."
تهیونگ جواب نداد پس لوندر ادامه داد.
"اون گفت شما دوتا قرار میذاشتین... درست گفت؟"

"اون چی گفت؟"
تهیونگ پرسید و لوندر سرشو تکون داد.
" آره، اون گفت شما به مدت خیلی طولانی ای باهم قرار میذاشتین. چرا بهم نگفته بودی ته؟"

تهیونگ حس کرد که گلوش خشک شده.
"لو.. اون دروغ میگه. ما فقط به مدت خیلی کوتاهی باهم بودیم."

" آها. من فقط فکر کردم تو این چیزارو بهم میگی.."
لوندر به نرمی گفت.

"متاسفم."

لوندر ریز خندید.
"عیبی نداره. روز طولانی ای بود و من خستم. میرم اتاق یونگی بخوابم، اون مرد مهربونیه. شب بخیر."
لوندر گفت. بوسه ی کوچیکی روی گونه ی تهیونگ گذاشت و ازش دور شد.

همون لحظه ای که تهیونگ برگشت، جیمین رو دید که دقیقا پشت سرش با ابروهای درهم رفته ایستاده بود.
"داری چیو قایم میکنی؟"

SPACE VOYAGE | Vkook [translated]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon