"الان از شدت کیوت بودنشون بالا میارم- "
"خفه شین گایز، بیدارشون میکنین- "
"چرا اشک توی چشمام جمع شده اوه مای گاد- "
جونگکوک کمی پلکاشو ازهم فاصله داد و اولین چیزی که حس کرد، بازوهای قویای بود که دورش حلقه شده بود و محکم نگهش میداشت.
جونگکوک کمی تکون خورد. و درحالیکه چیزای نامفهومی رو به آرومی زمزمه میکرد، برگشت و باحواس پرتی، پیشونیشو به قفسه ی سینه ی کسی چسبوند. پارچه ی آبی رنگی که پوست شیری رنگِ شخص روبهروش رو میپوشوند رو آروم توی مشتاش گرفت."اوه فاک."
صدای بمی گفت و جونگگوک کاملا چشماشو باز کرد.گونه های جونگکوک قرمز، و گونه های تهیونگ آبی شد وقتی متوجه شدن همو بغل کرده بودن. یه بغلِ محکم، بدون کوچیکترین فاصلهای بین بدناشون.
هردوشون بخاطر تعجب داد زدن، از جاشون پریدن و از هم فاصله گرفتن و با چشمای درشت به هم نگاه کردن.
هر پنج تا پسر توی اتاق کنترل ایستاده بودن. و با فنجون قهوه ی توی دستشون، با نیشخند بهشون زل زده بودن."صبح بخیر."
جین گفت. جونگکوک هنوز سرخ بود و به تهیونگی نگاه میکرد که موهاش بهم ریخته بود و با دستاش، صورتش رو میمالید."کی میخواد بهشون بگه؟"
جیمین گفت ولی هیچکدوم از پسرا، مشتاق بنظر نمیومدن.
جیمین آه کشید.
"شما دوتا راست کردین. شق صبحگاهی!! ""ما- چی-..؟!"
جونگکوک گفت و بعد هین کشید وقتی برآمدگیِ واضح شلوارشو دید. با دستاش برآمدگیشو کاور کرد و درحالیکه گونه هاش سرخ تر میشد، برگشت.
و پسرا-.. محض رضای فاک داشتن میخندیدن."عیسی مسیح، تهیونگ- تو چوب بیسبال رو گذاشتی توی شلوارت؟"
یونگی گفت. گونه های تهیونگ آبی شد و اونم برگشت.جیمین اخم کرد.
"چوب بیسبال چیه؟""مثل اسپیسبال میمونه ولی از چوب درست شده. در زمان های قدیم، ازش استفاده میشد."
یونگی توضیح داد و جیمین خنده ی کوچیکی کرد."درسته، زمان قدیم.. وقتی انسان ها مثل احمقا همه چیو از منابع طبیعی درست میکردن."
جیمین گفت و پسرا نیشخند زدن."من- من بخاطر اون سفت نشدم! ما- ما عمدا همدیگه رو بغل نکرده بودیم! "
جونگکوک بهشون پرید و تهیونگ تند تند سرشو تکون داد." آ- آره، فقط- فقط سرد بود و- نامجون! تو به ما پتو ندادی! ما داشتیم یخ میزدیم."
تهیونگ گفت."آره، یخ میزدیم." جونگکوک گفت و پسرا درحالیکه نیشخندشون عمیق تر میشد، سر تکون دادن.
جونگکوک و تهیونگ از اتاق بیرون دویدن.
مسئله اینه که، هر دوتا درِ اتاق کنترل به سالن اصلی میرسیدن. و بعد به سالن مربوط به اتاق خوابها. و اتاق جونگکوک و تهیونگ، روبهروی هم بود.
به راحتی میتونیم بفهمیم تهیونگ و جونگکوک بعد از طی کردن سالن با سرعت بالا، سر ورودیِ سالن اتاق ها، محکم به هم برخورد کردن.
ESTÁS LEYENDO
SPACE VOYAGE | Vkook [translated]
Fanfic[ تکمیل شده ] وقتی هفت تا پسر که زیاد همدیگه رو نمیشناسن، داخل یک سفینه ی بزرگ، در فضا به مدت دو ماهِ کامل گیر بیفتن، همه چی قراره خیلی پیچیده و بههم ریخته شه!! این فنفیک اسمات داره. پس با ریسک خودتون بخونیدش