سکوت بدی همه جا رو در بر گرفته بود.
تنها صدای توی اتاق- در واقع.. هیچی بود !
البته به همراه صدای نفس کشیدنشون و همچنین صدای آروم و 'ووش' مانندِ موتور.هیچکدوم از هفت نفر، صحبت نمیکردن. جونگکوک سرشو بین دستاش گرفته بود. تهیونگ داشت از پنجره به بیرون نگاه میکرد. جیمین ناراحت بنظر میرسید و دلش شکسته بود. یونگی داشت الکل میخورد و همه جوری وانمود میکردن انگار متوجه نشده بودن. هوسوک روی صندلی نشسته بود و جین روی زمین دراز کشیده بود. روی صورتش.
نامجون تنها کسی بود که داشت تلاششو میکرد. پشت میز ارتباطات نشسته بود و هر از چندگاهی، بعضی از دکمه هارو فشار میداد. تبلتش دستش بود و تند تند مشغول تایپ کردن یه سری چیزا بود.
"هی مهندس! تو هیچی از ارتباطات نمیدونی. از پشت میز بلند شو تا تصادفی با سیاره ای پر از فضایی های آدمخوار تماس نگرفتی."
یونگی گفت و نامجون لباشو رو هم فشار داد."من اسم دارم! "
نامجون بهش پرید و یونگی تمسخرآمیز خندید.
"آه- باشه ببخشید سوکجین.""اون منم"
جین گفت. سرشو کمی بلند کرد تا به یونگی نگاه کنه.
"اوه شت متاسفم.""عیبی نداره جیمین."
جین گفت و جیمین آه کشید. "جیمین منم.""من نمیدونم کدومشون جونگکوک و کدومشون تهیونگه" هوسوک با خودش گفت، درحالیکه به سقف سفینه نگاه میکرد.
"اونی که قیافش شبیه ربات نیست، جونگکوکه"
جونگکوک گفت و تهیونگ عصبی خندید."اونی که بنظر نمیرسه سرشو کرده باشه تو خونِ پریودی، تهیونگه."
تهیونگ متقابلا جواب داد."آره.. خون پریودی مامانت."
جونگکوک زیرلب گفت و تهیونگ یه نگاه عصبی بهش تحویل داد.نامجون فریاد کشید. " اَه ! "
همه خفه شدن.
"یا عیسی مسیح! مشکل چیه؟"
جین پرسید. نامجون تبلتشو گذاشت رو میز و غرید. "هیچ سیگنالی دریافت نمیکنم. اصلا آنتن نمیده! ""شاید-.. شاید ما باید حرکت کنیم؟ حداقل تلاش کنیم. اگه این اطراف گشت های فضایی باشه، میتونیم ازشون کمک بخوایم."
جیمین پیشنهاد داد و نامجون آه کشید.
"ما نمیتونیم. این اطراف هیچ گشت فضاییای نیست. اینجا، جایی که الان توش گیر افتادیم، منطقه ی کشف نشده ایه و کسی تا حالا پاشو اینجا نذاشته. پس ما کاملا تنهاییم.""آق، نمیتونیم بریم به اون سیاره ای که همه ی ساکنانش دخترن؟"
جونگکوک گفت و تهیونگ خنده ی تمسخرآمیزی کرد."ما وسط ناکجا آباد گیر افتادیم و تمامِ چیزی که تو الان میتونی بهش فکر کنی، دختران؟ چی هستی تو؟ استریت؟! "
تهیونگ پرسید و جونگکوک بهش چشم غره رفت.
VOCÊ ESTÁ LENDO
SPACE VOYAGE | Vkook [translated]
Fanfic[ تکمیل شده ] وقتی هفت تا پسر که زیاد همدیگه رو نمیشناسن، داخل یک سفینه ی بزرگ، در فضا به مدت دو ماهِ کامل گیر بیفتن، همه چی قراره خیلی پیچیده و بههم ریخته شه!! این فنفیک اسمات داره. پس با ریسک خودتون بخونیدش