جیمین جیغ کشید.
جونگکوک غرید و یهو زمین فلزی ای رو زیر خودش احساس کرد، همچنین بدن تهیونگ که افتاد روش و دیکش بیشتر توش فرو رفت.
تهیونگ سرشو چرخوند و یونگی و هوسوک رو دید که کاملا شوکه ایستاده بودن، نامجون روی صندلی کاپیتان نشسته بود، جیمین فکش کاملا افتاده بود و چشمای جین از این درشت تر نمیشد.
"م-ما میتونیم توضیح بدیم."
تهیونگ گفت. جونگکوک غرید و سرشو توی گردن تهیونگ پنهون کرد.سکوتی همه جا رو در بر گرفت. و گاد، این خیلی خجالت آور بود جونگکوک دلش میخواست بمیره.
"ح- حدس میزنم من و جین شرط رو باختیم.."
یونگی گفت و جیمین بهش نگاه کرد."رفیق، دیکش هنوز توی کونشه و اینا هنوز دارن همو به فاک میدن و اونوقت این اولین چیزیه که تو این شرایط به ذهنت میرسه؟"
جیمین بهش پرید و نامجون با دستاش صورتشو پوشوند."اون.. عضوتو.. ازش خارج کن، لطفا."
نامجون با صدای ضعیفی گفت. فکرشم نمیکرد یه روز مجبور شه این جمله هارو بلند بگه."نمیتونه."
جونگکوک جواب داد و هوسوک سریع گفت. "عریان گرایی! کینکشو داری، ها؟"
هوسوک با نگاه دقیقی بهش خیره شد و جونگکوک از شدت کلافگی گریش گرفته بود."نه! م-منظورم اینه که نمیتونه دیکشو ازم خارج کنه چون گیر کرده توم."
جونگکوک زمزمه کرد و تهیونگ سرشو پایین انداخت. این وضعیت خیییلی تحقیرآمیز بود."نوچ، داری دروغ میگی. این یه جوکه، درسته؟ امکان نداره دیکت بهش چسبیده باشه."
جین گفت و تهیونگ بالا، به جین نگاه کرد."ما اون بیسکوئیتای فاکی رو خوردیم چون جونگکوک یه خوندنِ ساده ی لعنتی رو بلد نیست و حالا دیکم توش گیر کرده. کجای این موضوع رو نمیفهمین؟"
تهیونگ بهشون پرید.
و بازم یه سکوت دیگه.."جونگکوک قراره با یه دیک توی کونش بمیره."
"نه! ق-قرار نیست! من نمیخوام با یه دیک تو کونم بمیرم- "
جونگکوک شروع به هق هق کرد.
"لطفااا درش بیار-.. ا- اوه گاد لطفا همتون برین بیرون- جین کمکمون کن! "
جونگکوک با گریه گفت.تهیونگ با کلی زحمت و سختی ایستاد، و از اونجایی که کامل لباس تنش بود، جونگکوک رو بلند کرد و جونگکوک هم پاهاشو دور کمرش حلقه کرد. و بعد تهیونگ اونو از اتاق کنترل بیرون برد.
"لطفا منو مجبور نکن کمکشون کنم."
جین زمزمه کرد، نامجون هنوز صورتشو با دستاش پوشونده بود."من کاملا.. قراره هر روزِ لعنتی با شکل گیری اون صحنه توی ذهنم زجر بکشم."
نامجون آه کشید."همتون اون چیزای طوسی روی جونگکوک رو دیدین؟ نمیخوام اسکل بازی در بیارم ولی قطعا اونا کام تهیونگ بودن."
جیمین گفت و هوسوک یه کم لرزید.
KAMU SEDANG MEMBACA
SPACE VOYAGE | Vkook [translated]
Fiksi Penggemar[ تکمیل شده ] وقتی هفت تا پسر که زیاد همدیگه رو نمیشناسن، داخل یک سفینه ی بزرگ، در فضا به مدت دو ماهِ کامل گیر بیفتن، همه چی قراره خیلی پیچیده و بههم ریخته شه!! این فنفیک اسمات داره. پس با ریسک خودتون بخونیدش