ep1

6.9K 319 25
                                    

مثل همیشه ساعت شیش و نیم با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم ساعت رو خاموش کردم و به سمت سرویس رفتم صدای مامان رو می‌شنیدم که داشت بابا رو بدرقه میکرد از سرویس بیرون اومدم و به سمت اشپزخانه رفتم وقتی به اشپزخانه رسیدم فقط مامان اونجا بود مثل همیشه بابا رفته بود بدون هیچ خداحافظی از من البته این کار همیشگیشه نه سلامی نه خدافظی هیچی!! بعضی وقتا فکر میکنم که من اصلا بچش نیستم!!

مامان:اوه کوکی بیدار شدی!بیا صبحونه بخور زود حاضر شو که اون دوست بیچارت منتظرت نمونه!

کوکی:صبح بخیر مامان باشه زود حاضر میشم چشم

مامان صبحونشو با بابا خورده بود پس خودم تنهایی باید صبحونه می‌خوردم پشت میز نشستمو با حوصله شروع کردم به خوردن وقتی احساس کردم سیر شدم بلند شدمو وسایلو جمع کردم

کوکی:مرسی مامان

مامان:نوش جونت بدو زود حاضر شو دیره ساعت هفت!!!

کوکی:باشه

به سمت اتاقم رفتم و یونیفرم مدرسم رو تنم کردم یه کم به موهام حالت دادم ساعت رو نگا کردم ساعت هفت و ربع بود فکر کنم دیگه جیمین اومده باشه کولمو برداشتم که صدای زنگ درو شنیدم خیلی سریع به سمت در رفتم و بازش کردم جیمین بود!

جیمین:سلام بر دوست ان تایم خودم عجب اینبار کاملا اماده رفتنی

کوکی:سلام اره دیگه این دفعه دلم به حالت سوخت نزاشتم منتظر بمونی

جیمین:بچه پررو زود باش بیا بریم زود!!

کوکی:اوکی

کفشام رو پام کردمو از خونه اومدم بیرون و با جیمین به سمت مدرسه رفتیم بعد ۲۰ دقیقه پیاده روی بلاخره رسیدم به سمت کلاس حرکت کردیم و جای همیشگی نشستیم میشه گفت جیمین تنها کسمه چون ما (من و خانوادم)تازه به سئول اومدیم و الان تازه سه ماه از مدرسه رفته و من واقعا تو پیدا کردن دوست ماهر نیستم و فقط جیمین رو میشناسم

جیمین:کوکی؟

کوکی:هم

جیمین:هم چیه دیگه بگو بله یا اصلا میتونی بگی جانم هیونگ!

بیا!باز شروع شد نمی‌دونم چرا جیمین احساس میکنه که خیلی از من بزرگتره!!همش ۲ ماهه دیگه

کوکی:بله جغد پیر؟!

جیمین با غیض نگام کرد منم با پررویی تمام نگاش کردم

جیمین:خیلی گاوی خرگوش جهت یافته زشت

کوکی:گاو بودن رو شاید بتونم تحمل کنم اما خرگوش جهت یافته زشت؟؟واقعا هیونگ تو به این قیافه جذاب سکسی میگی خرگوش زشت؟

جیمین:هرچیم بگی برای من همون خرگوش جهت یافته زشتی

کوکی:اره دیگه تو کلا چش نداری خوشگلیامو ببینی

جیمین اومد جوابمو بده که معلم وارد کلاس شد و بدون هیچ مقدمه ای شروع به درس دادن کرد کلاس حوصله سربری بود اخه کی از فیزیک خوشش میاد تا من دومیش باشم!!بلاخره کلاس تموم شد و با جیمین هیونگ به سلف رفتیم و یه جا رو برا نشستن انتخاب کردیم داشتم با غذام ور میرفتم میخواستم دهنمو باز کنم و مثل همیشه شروع به غر زدن درمورد غذام بکنم که دیدم جیمین هیونگ بدجور محو شده

کوکی:جیمین هیونگ؟جیمینی؟؟؟جیمگوز!!!!!

بلاخره جیمین روشو سمت من کردو جوری نگام کرد که انگار کار خیلی اشتباهی کردم با حالت سوالی نگاش کردم

جیمین:کوفت!!!نمی‌بینی تمرکز کردم؟!

کوکی:به چی؟؟

جیمین:اون پسر پشت سریتو که یه هدبند بسته و تیپش سیاهرو نگا کن ببین چه جیگریه

به پشت سرم نگا کردم یه پسر خیلی خوشتیپ دیدم پوستش زیادی سفید بود جیمین رو نگا کردم و گفتم

کوکی:اره خیلی جیگره حالا که چی؟

جیمین:که چییی؟این که چی داره؟؟لنتی بی مخ می‌خوام تورش کنم

کوکی:اها موفق باشی

اما اگر میدونستم با اشنایی اونا چه کسی وارد زندگیم میشه هیچوقت نمی گفتم که موفق باشی....

Story of my lifeOnde histórias criam vida. Descubra agora