-"آمادهای؟"
الک مضطرب به مگنس نگاه کرد.-"نگران نباش عزیزم. من همیشه میدونم دارم چیکار میکنم."
مگنس مثل همیشه پرادعا در حال تکون دادن دستاش بود و شعله های آبی جادو از انگشتاش جرقه میزدند.الک به این فکر میکرد که اگه نتونن این مأموریت رو درست انجام بدن، چه بلایی سرشون میاد.
مگنس یکبار دیگه دستهاشو توی هوا چرخوند و با تمام نیروش جادوش رو به جلوی روش پرتاب کرد.
الک تابحال چنین پورتال عجیبی رو ندیده بود. مثل گردابی از جادوی خشمگین و وحشی که خواهان بلعیدن هرآنچه اطرافش پیدا میشد، بود.
هر دو به جنگ بین رنگهای آبی و قرمز و جرقههای پر سر و صدای سهمگین پورتال نگاه میکردند.
-"این طبیعیه؟!"
الک نگران پرسید.-"پورتالهایی که به دنیاهای موازی باز میشن جادوی متفاوتی لازم دارن. باید به حدی قدرتمند باشند که توانایی انتقال سالم موجودات زنده به دنیاهای دیگه رو داشته باشن."
نگاه جدی مگنس به پورتال بود.وقتی به طرف الک برگشت، لبخند پراطمینانی زد و دستشو به طرفش دراز کرد.
-"نگران نباش...اتفاقی نمیفته. نمیذارم هیچ آسیبی بهت برسه. ما این مأموریت رو به درستی انجام میدیم."الک نگاهی به دست مگنس انداخت. میدونست تا وقتی کنار اونه همه چیز خوب پیش میره. بهش اطمینان داشت. به حرفهاش و قدرتش اطمینان داشت.
لبخند کمرنگی زد و دستشو تو دست مگنس گذاشت.
مگنس هم متقابلا لبخندی زد و چشمهاشو یکبار آروم باز و بسته کرد و به الک آرامش بیشتری داد.
نفس عمیقی کشیدند و قدم به داخل دنیای ناشناختهای گذاشتند... .
***
قدرت عجیب پورتال باعث شد برای ثانیهای نفس کشیدن کار غیرممکنی بشه، و ناگهان اون فشار طاقت فرسا از بین رفت و بدون هیچگونه تعادلی به بیرون پرتاب شدند.
همونطور که روی زمین افتاده بودند، شروع به سرفه کردند و هوای تازه رو به ریههاشون کشیدند.الک پیشونیشو روی چمنهای خنک گذاشت و سعی کرد نفسهاشو منظم کنه. بوی چمن نمدار کمک بیشتری بهش کرد و بالاخره تونست سرشو بالا بگیره تا از وضعیت مگنس باخبر بشه.
هنوز کاملا سرشو بالا نیاورده بود که شئ تیزی رو درست چندمیلیمتری چشمهاش دید و همونطور که بیشتر صورتش به طرف زمین بود بیحرکت موند.
دلش برای مگنس شور میزد ولی هرگونه حرکتی میتونست جون هردوشون رو به خطر بندازه.
فقط میتونست کفشهای چرم مشکی فرد مهاجم رو ببینه و این اصلا بهش کمکی نمیکرد.-"اگه کوچکترین حرکتی بکنین، قبل از اینکه حتی بتونین پلک بزنین، مُردین."
اخمهای الک با شنیدن اون صدای آشنا توی هم رفت. فقط...صدای اون کسی که میشناخت انقدر سرد و خشن نبود.-"جیس...؟!"
الک با تعجب و تردید پرسید.تا چندلحظه هیچ اتفاقی نیفتاد، و ناگهان سلاح مهاجمِ شاید آشنا از جلوی صورتش کنار رفت و روی زانوانش نشست؛ دستش رو زیر چونه الک گذاشت و سرشو بالا گرفت تا بتونه صورتشو واضح ببینه.
و خدای بزرگ! الک از چیزی که میدید شوکه شد. اون جیس بود، نه جیسی که کاملا میشناختش، اون متفاوت بود، زیاد!
موهای کوتاهِ طلاییش و ریش نسبتا پرپشتی که روی صورتش بود اصلا شباهتی به جیس دنیای خودش نداشت.
و نکته شوکه آوری که بیشتر از همه به چشم میومد، زخم وحشتناکی بود، که طرف چپ صورتش بود.
مثل رد چاقویی که از بالای ابروش تا نزدیکی لب بالاییش امتداد داشت، و عملا چشم چپش رو از بین برده بود.الک شوک زده به چهره نسخه موازی پربتایش خیره شده بود و جیس(نسخه موازی اون!)با ناباوری و چشمی که الک میتونست اثر کمرنگی از اشک رو داخلش ببینه، بهش زل زده بود.
دهن جیس باز شد ولی هیچ صدایی ازش بیرون نیومد.
کلمات براش نامفهوم و عجیب بودن. چندبار لب زد و در آخر با زمزمه ناباور و غمزده، خیلی آروم فقط یه کلمه گفت:
-"الـک..."
***
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام همگی!
من با یه فف جدید برگشتم
و بله! باز هم معذرت بخاطر اپ نکردن بوک وانشاتای ملک🙃
ولی شاید براتون جالب باشه بدونید که این داستان قرار بود یکی از وانشاتای استوری ملک مومنتم باشه ولی انقدر زیاد شد که براش بوک جدا زدم
نکته مهمی که باید بگم (چون خیلیا موقع خوندن مقدمات داستان یکمی گیج شده بودند) اینه که این داستان توی دنیاهای موازی اتفاق میفته
اگر بعضیا نمیدونن دنیاهای موازی چیه، خیلی خلاصه توضیح میدم:
دنیاهای موازی، به جهان های معمولا یکسان با جهان خودمون گفته میشه، که افرادی که اونجا زندگی میکنن، شکل دیگری از خود ما هستیم. زمان توی اون دنیاها ممکنه متفاوت با زمان ما باشه، یا حتی ممکنه افرادی که اونجا هستند، کاملا یکسان با افراد دنیای ما نباشن. یا اینکه ممکنه کلا با دنیای ما متفاوت باشه.
الان الک و مگنس، به یه دنیای موازی حدودا یکسان با دنیای خودشون رفتند، و افرادی که میبینن، آدمهای اون دنیای موازی هستند و ربطی به کسایی که خودشون میشناسند، ندارند.
فکر میکنم تا همینجا کافی باشه:)
بوک تا حد زیادیش نوشته شده، پس نگران دیر اپ شدنش نباشید
البته! فقط زمانی پارتهای بعدیو اپ میکنم ک ویو و ووت ها بالا باشن!!
لطفا این استوری رو به بقیه هم معرفی کنید و تگ کنید
خلاصه که...
مرسی همگی💙
همین🍁
فعلا🌙
ESTÁS LEYENDO
ᴏᴛʜᴇʀ ᴡᴏʀʟᴅs , ᴏᴛʜᴇʀ ᴜs (Complete)
Fanficخلاصه: مگنس و الک برای پیدا کردن کتاب وردهای تاریک به دنیای موازی سفر میکنند... کتابی که میتونه جلوی اتفاقات وحشتناکی که قراره توی دنیای خودشون بیفته رو بگیره. ولی اونها خبر ندارن که درون اون دنیای موازی چی انتظارشونو میکشه...جایی که قراره نسخه دیگه...