ᴘᴀʀᴛ 8

336 74 48
                                    

ایزی نفس عمیقی کشید و چشماشو بست. سعی کرد خودشو آروم کنه. انگشتاشو بهم پیچید و ضربان تند قلبش‌ رو نادیده گرفت. دهنش مثل جهنم خشک شده بود و حالت تهوع اعصاب خوردکنی داشت.

مدام با خودش تکرار میکرد: ”این ماجرا باید تموم شه. اون باید تمومش میکرد.“

چشماشو باز کرد و نفسشو آروم بیرون داد. آره، این ماجرای لعنتی باید تموم‌ میشد!

دستشو بالا‌‌‌ برد و تقه‌ای به در زد. طوری که انگار نمیخواست هیچوقت کسی صدای در رو بشنوه و در رو باز نکنه.

اما... همیشه اونطوری که ما میخوایم پیش نمیره، مگه نه؟

در باز شد و ایزی هیچکس رو ندید. مثل همیشه.
جرئتش رو جمع کرد و قدمی به داخل گذاشت.

هوای گرفته و سرد خونه، لرزی به تنش انداخت.
با اینکه وسط روز بود، تنها نوری که اونجا رو کمی روشن میکرد، از چراغ های توی راهرو میتابید. که با بسته شدن ناگهانی در، اون هم از ناپدید شد و ایزی در تاریکی فرو رفت.

حس بدی به قلبش چنگ زد. اشکی که تلاش میکرد از چشم هاش پایین بچکه رو پس زد، و قدمی به جلو گذاشت.

پاش روی چیزی رفت و سریع به پایین نگاه کرد. متوجه شد یه کتاب قدیمیه. خم شد و اونو برداشت.

– چیز مهمی نیست. خودتو بخاطرش به زحمت ننداز.

صدای بیخیال و خش داری از توی تاریکی خطابش کرد.

ایزی سعی بفهمه اون فرد کجا ایستاده. اما با وجود پرده های زخیمی که جلوی نور خورشید رو گرفته بودند، کار سختی بود.

– میدونی که توی تاریکی نمیتونم جایی رو ببینم. مطمئنا خودتم نمیتونی. پس لطفا این پرده های لعنتی رو کنار بزن یا خودم مجبور میشم یه روز همشو آتیش بزنم!

– اوه! ایزابل لایتوود همیشه عصبی.

صدای بشکن و بعد... اونجا روشن شد. البته، فقط یکم!

و ایزی بالاخره تونست مردی رو ببینه ک روبدوشامبر ساتن سیاهی با شلختگی تنش بود و شلوار کتان سیاه رنگ چروکی که مشخص بود تمام شب بعنوان لباس خواب ازش استفاده شده!

ایزی به لیوان مارتینی که توی دست‌های مرد بود نگاهی کرد و با مسخرگی ادای اونو درآورد.

– اوه! مگنس بین دائم الخمر.

مگنس با بی قیدی خندید و مشروبش رو یک نفس سر کشید.

– عزیزم، برای دور بعدی همراهم میشی؟

– تو یه عوضی هستی که منو به الکل خوردن سر صبح عادت دادی. بنظرت میتونم ردش کنم؟

مگنس ابروهاشو بالا انداخت و با لبخند کجی به طرف میز مشروب هاش رفت.

ایزی به گرد و خاک هوا که توی نور آفتاب می‌درخشیدند نگاه کرد.

ᴏᴛʜᴇʀ ᴡᴏʀʟᴅs , ᴏᴛʜᴇʀ ᴜs (Complete)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora