ᴘᴀʀᴛ 2

382 82 34
                                    

جیس، با مردمکی لرزان، خیره به الک بود. و الک هم با تعجب به این فکر میکرد که چه اتفاقی باعث شده که جیس به این ظاهر دراومده.
دست جیس از صورت الک کنار رفت و اون تونست لرزش بی‌اختیارشونو ببینه.
جیس چندبار دیگه لب زد ولی هیچ صدایی از حنجره‌اش خارج نشد.
قطره اشکی لجوجانه گوشه چشم جیس جا خوش کرده بود، و تقلا میکرد که روی گونه مرد به ظاهر قوی اما دلشکسته راه بیفته.
اما با بلند شدن ناگهانی شدوهانتر طلایی از روبروی فرشته چشم آبی متعجب، کسی نتونست گریه اون رو ببینه.
جیس، پشت به الک ایستاد. قلبش به تپش افتاده بود اما خودش هیچ چیزی حس نمیکرد. حس کرختی و سردی خاموشی کل جسم و ذهنش رو گرفته بود. انگار که همزمان بین بیداری و خواب گیر افتاده بود. دستهای لرزونش توی دستکشهای چرمیش یخ کرده بودند، ولی انگار حسشون نمیکرد. حس لامسه‌اش قطره عرق سردی که از پشت گوشش تا خط رویش موهای پشت گردنش گذشت رو حس کرد اما خودش، نه... ذهنش داشت به سرعت هزاران تصویر مفهوم و گاها نامفهوم و محو رو جلو چشمش پخش میکرد و گوش هاش هیچ صدایی نمیشنیدند.
آخرین تصاویر، همون خاطرات وحشتناک و خونینی بودند که هر شب، باعث گرفتن نفسش میشدند. هرشبی که با فریاد پر از درد و وحشت زده‌اش از کابوس‌های همیشگیش بیدار، و به دنیای واقعی برمیگشت.
صدای گوشخراش فریاد خودش، مثل بمب اتمی به یکباره تمام دیوارهای ذهنش رو خراب کرد و دستش به طرف قلبش رفت.
چشمش رو محکم بست و دندون‌هاش رو روی هم فشار داد.
بالاخره صداهای اطراف براش مفهوم شدند. چشمش رو باز کرد و دنیای واقعی رو دید.
صدای نسیم ارومی که از بین برگهای درخت رد میشد رو شنید و حرکتش رو با چشمهاش دید. باز هم به دنیای واقعی برگشت.
باید به خودش مسلط می‌بود. باید!

از طرفی دیگه، الک، بعد از کنار رفتن جیس از روبروش، با نگرانی به اطراف نگاه کرد تا از سلامت مگنس مطمئن بشه.
مگنسش هم چند قدم دورتر از خودش روی زمین افتاده بود، و شدوهانترها محاصرش کرده بودند.
دستهاش رو از پشت بسته بودند تا نتونه جادویی انجام بده.
نگاه مگنس به طرف الک چرخید و یکبار برای اطمینان دادن به فرشته‌اش پلک زد.

-"به مؤسسه برمیگردیم."
صدای خش دار ولی قوی جیس توجه الک و مگنس رو جلب کرد و بالاخره نگاه از هم گرفتند.

جیس دیگه به الک نگاه نکرد و با قدم‌های استوار و محکم از کنارشون گذشت.
شدوهانترها مگنس رو از روی زمین بلند کردند و دنبال خودشون کشیدند. با دستهایی که از پشت بسته شده بودند و قدرت زیادی که موقع ایجاد پورتال از مگنس گرفته شده بود، به سختی میتونست راه بره.

الک دست شدوهانتری که میخواست بازوش رو بگیره پس زد، و ایستاد. چشم‌هاشو با حرص چرخوند و راه افتاد.

هراتفاقی که در این نسخه از دنیای اونها افتاده بود، اصلا جالب نبود!
***
مکان مؤسسه، خیلی متفاوت‌تر از مؤسسه‌ی دنیای خودشون بود.
اونها وارد ایستگاه زیرزمینی مترو شدند، و بعد از اون به سمت خط راه آهن متروکه ای که چندین سال بدون استفاده رها شده بود حرکت کردند. از دری مخفی که فقط با استله شدوهانترز باز میشد، وارد راهرویی تیره و خالی شدند.
وقتی به آخر راهرو رسیدند، دربی از جنس فلز سخت روبروشون بود که جیس با استله‌اش اونو باز کرد و هجوم نور ناگهانی به داخل محیط تاریک راهرو، باعث شد الک و مگنس برای لحظه‌ای چشم‌هاشون رو ببندند.

زمانیکه چشمشون به نور عادت کرد، خودشون رو‌ داخل سالن بزرگی دیدند که افراد زیادی در اون بخش مشغول حرف زدن و کار کردن با سیستم‌های پیشرفته کامپیوتری بودند.

چشم یکی از افراد داخل سالن به اونها افتاد و باعث شد خودکار از دستش رها بشه.
شدوهانتر کنارش که مشغول صحبت بود، با دیدن واکنش همکارش، رد نگاهش رو دنبال کرد و اون هم با دیدن افراد تازه وارد ساکت شد و کم کم با جلب شدن توجه همه به اونها، سالن بزرگی که تا دقیقه‌ای قبل پر از هیاهو و صدای صحبت بود، به یکباره سکوت سنگینی برش حاکم شد.

جیس بدون توجه به بقیه وارد راهروی سمت راستش شد و درب سومین اتاق رو باز کرد و داخلش شد.

-"شماها! چشم ازشون برنمیدارید و مراقب اون وارلاک باشید که پورتالی باز نکنه. خیلی زود برمیگردم."
جیس با گفتن این حرفها، نگاه کوتاهی سمت الک انداخت و بعد سریع از اتاق خارج شد.

الک به شدوهانترهای جدی نگاه کرد. اینجا همه چیز چهره‌ای خشن داشت.
به مگنس نزدیکتر شد.
-"اینجا چه خبره؟"

مگنس به سمت الک برگشت.
-"نمیدونم الکساندر، ولی هر چیزی که هست، مطمئنا اصلا اتفاق خوبی نیست."

الک نفسشو بیرون داد.
-"واقعا به نسخه خیلی محشری از دنیای خودمون اومدیم!"

قبل از اینکه مگنس بتونه جواب الک رو بده، در باز شد و هردوشون با دیدن شخصی که وارد اتاق‌ شد، حیرت زده شدند.
***

ᴏᴛʜᴇʀ ᴡᴏʀʟᴅs , ᴏᴛʜᴇʀ ᴜs (Complete)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang