{دانکستر، خونه ی هری، ساعت ۳:۴۰}هری: "اوه، اون خشن بود. (ادای گریه کردن در میاره) "ولی سوال بعد؟ و الان جدی ام. دفعه ی قبل توی کلاس هم جدی بودم ولی دوباره میپرسم." (با شک و اضطراب میگه) "چجوری فهمیدی که گی هستی؟"
(لویی واقعا ایده ای نداشت که هری جدی بود یا داشت بازم مسخرش میکرد. لویی شک داشت ولی بعد با خجالت جواب داد)
لویی: "عامم خب این از جایی شروع شد که دوستام در مورد دخترای جذاب حرف میزدن و اینکه چقد.." (قرمز میشه) "سینه های اونا رو دوست دارن و من متوجه شدم من اصلا به اون دخترا جذب نمیشم. من شک داشتم که گی باشم و بعد عاشق دوست صمیمیم شدم. اون اولین و تنها دوست پسر واقعیم بود. (با علاقه لبخند میزنه) "اون فرد مورد علاقم بود. اون جادویی بود. بعد اینکه همدیگه رو بوسیدیم من مطمئن شدم که گی هستم."
(هری از جواب صادق لو تعجب میکنه و اونو ستایش میکنه. مطمئن نیست که باید لویی رو مسخره کنه یا با جدیت برخورد کنه. هری کسی نیست که بخواد تو این شرایط خوب رفتار کنه و اون ادم نایسی نبود)
هری: (ادای لویی رو در میاره) "فرد مورد علاقم" (میخنده) "این واقعا رقت انگیزه. اون باهات کات کرد چون خیلی براش زشت بودی؟"
(لویی داره گریش میگیره و نمیتونه کلمات رو پیدا کنه. اون فکر کرد هری جدیه. شنیدن اینکه اون زشته واقعا درد داشت چون لویی اونقدرا اعتماد به نفس نداشت و شنیدن اون از زبون هری مثل شکوندن اخرین تیکه ی باقی مونده از یه ذره اعتماد به نفسش بود)
لو: "من میرم." (تلاش میکنه گریه نکنه) "شایدم قبلش یه کم با مامانت حرف زدم."
هری: "هر کاری میکنی بکن. من اهمیت نمیدم."
(لویی از اتاق بیرون میاد و میره پایین پیش آنه که جلوی تلویزیون منتظره چون اون همه چیو شنید. لوییو میبینه و سریع بغلش میکنه)
آنه: "منظورش این نبود. اون فقط..." (فکر میکنه) "واقعا نمیدونم اون چیه. من واقعا متاسفم."
لو: "این تقصیر شما نیست. من میدونم که رقت انگیز و زشتم. اون فقط حقیقت رو بهم گفت و من برای پذیرفتتش زیادی ضعیفم."
آنه: "تو زشت نیستی. هری یا عینک نیاز داره یا یه احمقه."
لو: (بی صدا میخنده) "اون پسرتونه. به هرحال ممنون برای دلداری دادن."
آنه: (اروم دست لو رو نوازش میکنه) "تو پسر بهتری میشدی، لاو."
(صدای کوبیده شدن در میاد و آنه با نگرانی به لو نگاه میکنه)
YOU ARE READING
The One with the Tattoos[L.S](Persian Translation)
Randomهری از لویی بدش میاد چون لویی گیه ولی سرنوشت اونا رو کنار هم قراره میده و هری مطمئن نیس چه حسی نسبت به لویی داره. حسادت، عصبانیت، نفرت و حتی عشق. هری خیلی گیج شده و اینکه بهترین دوستش روی لویی کراش داره واقعا کمکی نمیکنه.