{دانکستر، خونه ی هری، ۴:۰۰ غروب، لویی تو راهه}
(صدای گوشی هری بلند میشه و صفحه یه تکست از لویی رو نشون میده)
از لو:
توی راهم و گشنمه پس یه چیزی برام درست کن xxهری: (تکست رو به انه نشون میده) "اون x ها چین؟ تو دردسر افتاده؟ باید کمکش کنم؟ این سیگنال خطر یا یه همچین چیزیه؟ چه اتفاقی داره میوفته؟"
انه: (میخنده) "سوییتی، اونا بوس هستن. این چیزیه که تو تکست ها استفاده میشه. تو باید اینو بدونی مثلا یه نوجوونی."
هری: "هیچ کسی تا حالا برام x نفرستاده بود."
انه: "خب لویی اینکارو کرد."
هری: "چی باید جوابشو بدم؟"
انه: "نمیدونم، یه چیز خوب بفرست."
هری: "فکر کنم منم یه تکست با x براش بفرستم. این یه جورایی کیوته."
انه: "اره، هست."
هری: "نگاه کن چی جواب دادم." (تکست رو به انه نشون میده)
به لو:
باشه، یه کم غذا برای خودمون درست میکنم xxانه: "این عالیه. ولی فکر کنم منظورت از اینکه غذا درست میکنی اینه که من غذا درست میکنم، نه؟"
هری: (لبخند میزنه) "صحیح، من میدونم استعدادمو از کی به ارث بردم."
انه: "چاپلوسی نکن، عزیزم." (اونجا رو ترک میکنه)
(۱۵ دقیقه بعد لویی میرسه و زنگ در رو میزنه)
انه: (لو رو بغل میکنه) "دلم برات تنگ شده بود، بیبی."
لو: "منم دلم تنگ شده بود و اهه چه بوی خوبی! اشپزی کردی؟"
انه: "تو گفتی گشنته. اول میخواستم فقط یه کم خوراکی اماده کنم ولی خب بعدش پیتزا پختم."
لو: "تو بی نقصی."
انه: "اول بیا تو. کفشتو در بیار و کتتو بده من."
لو: "باشه، هری کجاست؟"
انه: "هنوز بالائه ولی وقتی بوی پیتزا رو حس کنه میاد پایین." (میخنده و زمزمه میکنه) "یا مال تو رو."
لو: "همم تیکه ی اخرش چی بود؟"
هری: "بوی پیتزا میاد و لویی هم رسیده، نه؟"
انه: (به لو میگه) "گفتم که."
هری: "چی؟"
انه: "مهم نیست. چیزی میخورین؟"
هری: "زیاد گشنم نیست."
انه: "خب پس یا برو بالا با بهمون ملحق شو."
هری: "بهتون ملحق میشم."
انه: "این نشون میده تو خیلی خوش رفتاری."
هری: (به لو چشمک میزنه) "همیشه."
لو: (زمزمه میکنه) "عوضی."
انه: "کسی توی خونه ی من فحش نمیده!"
لو: "چشم."
انه: "خب پروژه چطور پیش میره؟ این مرحله چیه؟"
لو: "مرحله ی سوم کلا در مورد مغزه. باید یه کم تحقیق انجام بدیم و دوباره همه چیز رو یادداشت کنیم."
هری: "زیست واقعا مزخرفه."
لو: "من دوسش دارم." (تیکه ی اخر پیتزاشو میجوعه) "من تموم کردم."
انه: "پس برین بالا و پروژتون رو تموم کنین."
هری: "بیا، لو."
انه: (پشت سرشون داد میکشه) "همدیگه رو نکشین!"
هری: "نمیکشیم." (میچرخه سمت لو) "میشه یه کم سریع تر؟"
لو: "پاهای من خیلی کوتاهن." (میناله) "یه کم اروم تر برو."
هری: (میخنده) "چه کیوت."
لو: (بریده بریده میگه) "خفه شو، ابله."
هری: (ادای سیلی زدن در میاره) "انقد بی ادب نباش، لوبر."
لو: (میرسه به اتاق هری و نفسش بالا نمیاد) "احساس چاق بودن بهم دست داد. حتی نمیتونم از پله ها درست بالا برم."
هری: "همه که مثل من ورزشکار نیستن."
لو: "همه به جز من. تو، لیام، زین و حتی نایل. این انصاف نیست."
هری: "تو هم میتونی باشی. فقط باید یه ورزشی رو شروع کنی."
لو: "نه برای اینکار زیادی خستم."
هری: "پس غر زدن و اعتراض کردن رو تموش کن، احمق."
لو: "بیا فقط پروژه رو انجام بدیم."
(شروع به انجام پروژه میکنن و خیلی با هم بهشون خوش میگذره. مثل دوستای چندین و چندساله با هم میخندن و دعوا میکنن و حتی با هم لاس میزنن. به نظر هر دوشون خیلی داره خوش میگذره ولی خب زمانای خوب هم تموم میشن پس کار اونا هم تموم میشه و هر دوشون از این ناراحت به نظر میان حتی اگه هیچ کدومشون اینو نپذیرن."
هری: "بالاخره اماده ایم."
لو: "بیا توضیحاتشو تو خونه بنویسیم."
هری: "من مشکلی ندارم." (مکث میکنه) "میتونی برای شام بمونی."
لو: "خوشحال میشم." (با لبخند ملیح به هری نگاه میکنه)
——
چیخیتصکسکتسدسم چپتر بعد خیلی کیوته پس سریع براتون اپ میکنم جر
لاو تک تکتون T-T
-H
YOU ARE READING
The One with the Tattoos[L.S](Persian Translation)
Randomهری از لویی بدش میاد چون لویی گیه ولی سرنوشت اونا رو کنار هم قراره میده و هری مطمئن نیس چه حسی نسبت به لویی داره. حسادت، عصبانیت، نفرت و حتی عشق. هری خیلی گیج شده و اینکه بهترین دوستش روی لویی کراش داره واقعا کمکی نمیکنه.