تنکیو parvaz_m که سر قولت موندی😂💕 کلن من هیچکاری نکردم پرواز ترجمه کرد😂✨
{دبیرستان دانکستر، در مدرسه، 2:00 pm}
هری: "چند قرن صبر کردم!"
لویی: "ببخشید که اقای کلیفورد چند قرن درمورد اخر هفته ش حرف زد. اون مطمئنا عجیب ترین معلم دوران هاست."
هری: "مطمئنا هست."
لویی: (هردوشون درحال خندیدن) "میدونم، اون توی هر کلاس درمورد پیتزا حرف میزنه، ما حتی درمورد تاریخ پیتزا هم یاد گرفتیم."
هری: "ولی پیتزا زندگیه!"
لویی: "چیزی غیر این هم نگفتم."
هری: (متوجه میشه که اونا واقعا دارن باهم کنار میان، پشت گردنش رو میخارونه) "عام...پس خونه ما دیگه، ها؟"
لویی: "خیلی هیجان زده م که دوباره آنه رو ببینم"
هری: "آره، اونم هست. ولی میدونی که این برای پروژه س، ما دوست نیستیم."
لویی: "میدونم هری." (چشماشو میچرخونه) "خب ماشینت کجاس؟"
هری: (به رنج روور مشکی اشاره میکنه) "اونجا."
لویی: "خب، شت. چه ماشین کصیه. چقدر خوبه."
هری: "اون(she) بیبی منه، پس به چیزی دست نزن."
لویی: "ماشینت دختره؟"
هری: "اسمش لایلاس، یک سالشه و عشق زندگیمه. درموردش شوخی نکن."
لویی: (نمیتونه جلوی خودش رو بگیره و سرگرم نشه) "اوه خدا، و تو به من میگی بازنده."
هری: "چون هستی." (مکث کوتاه) "خب میشه بریم؟"
لویی: "اره نمیتونم صبر کنم تا چرم لایلا رو زیر باسنم احساس کنم:|"
هری: "مطمئنم که اون هم همینقدر هیجان زده س. (زمزمه میکنه) "کی میتونه نباشه؟ باسن تو فوق العاده س."
لویی: "ها؟ قسمت اخرشو نفهمیدم."
هری: "گفتم امیدوارم با باسن گنده ت بهش اسیب نزنی."
لویی: (ناراحت) "عام، باشه سعی میکنم بهش اسیب نزنم. متاسفم."
هری: "نه من متاسفم نباید اونو میگفتم."
لویی: "مشکلی نیست تو همیشه میتونی نظرتو بگی. میتونم تحملش کنم، دیگه تا الان به توهین هات عادت کردم."
هری: (شونه هاش رو بالا میندازه) "هرطور خودت میدونی اسکل." (از خودش به خاطر اینکه با لویی مهربون نیست متنفره)
لویی: "راستی، لایلا خیلی راحته." (کمی لبخند میزنه)
هری: "میدونم، اون بی نقصه. اگه اون یه دختر واقعی بود، باهاش ازدواج میکردم.
ESTÁS LEYENDO
The One with the Tattoos[L.S](Persian Translation)
De Todoهری از لویی بدش میاد چون لویی گیه ولی سرنوشت اونا رو کنار هم قراره میده و هری مطمئن نیس چه حسی نسبت به لویی داره. حسادت، عصبانیت، نفرت و حتی عشق. هری خیلی گیج شده و اینکه بهترین دوستش روی لویی کراش داره واقعا کمکی نمیکنه.