Chapter 8

181 38 10
                                    

ل:هی تو...دوباره؟
ز: عامم هیی...اون روز غیبت زد؟
ل: اره اومدن تو اتاقت. گفتم برات دردسر ایجاد نکنم خببب ت کجا اینجا کجا زک؟
ز: من داشتم رد میشدم، کریس گفت بیام و زین نه زک.
ل: اره اره زیننن...! ببخشید. من یادم نمیمونه. عو ت گفتی کریسس؟ ت دوستشی؟
ز: خب دوست که نمیشه گفت .من فقط 1 بار دیدمش.
ل: مهم نیست پسر...خب با من کاری داشتی؟
ز: ن خب ینی من فک کردم....چون لباس مسابقه تنته و هم رنگ ماشینه...ماشین برای تواه و خب خواستم بهش نگا بندازم...
با هر بدبختی که بود گفتمش و دلم میخواست فقط بگه اره درست گرفتی.

ل: خب اره من رانندشم...و اینکه راحت باش فقط چیزی از برندار .
با ی نیشخند گف
ی باشه ای گفتم و سمت ماشین رفتم.
ل: هی زین!!
برگشتم سمتش و با قیافه سوالی چیه دیگ چی میخوای بارم کنی نگاش کردم؟
ل: بی سوییچ میخوای تویه ماشینو ببینی؟
ز: خب من میخواستم موتورشو بیینم فقط.
ل: خب ت ک نمیتونی بگی کاپوت باز شو و برات باز شه..میتونی؟؟

خب زین ریدی رسما راست میگه پسره.
همونطور ک با افکارم درگیر بودم سوییچو سمتم پرت کرد و چشمکی نسار کسخلیتم کرد .
چندشش خب یادم رفت.
رفتمو که یکم موتورو نگا کنم .
8 تا  سیلندر استیل تمیز و ی موتور 7000 سی سی فاک این ماشین هیولاسسس...
بد کلی عشق بازی با ماشین برگشتم سمت جایی که لیام و کریس اونجا بودن.

یه دختره:/ : خب پسرا سوار شین و حاظر شین

همه رفتن ماشیناشونو سوار شدن

همون دختره بازم : بوگاتی حاظر
با صدای گازش تاییدش کرد
د: دژ حاظر
و با گاز ماشین دلم رف فاک غرشش فقط
پرچمو بالا برد
د: 3 و 2 و 1 برینن
دختر پرچمو کشید و رفتن...

هایییی
ووت و کامنت لطفا
مرسی ووت میدین💚

#Eli

bule CastleWhere stories live. Discover now