⭐Vote⭐
| دربین دوستانی که حکم خانوادم رو دارن... |
_لندن، وست مینستر، خیابان استرند_
تمام طول رانندگی درسکوت و هرازگاهی راهنمایی های کوچیک دیانا برای ادامه ی مسیر گذشت.
انگار جفتمون توی افکار خودمون غرق شده بودیم. حدسی نداشتم که چی تو فکرش میگذره و حقیقتا زیاد هم برام مهم نبود!
از صمیم قلب ممنونش بودم که پذیرفته بود این مدت رو که هیچ جایی نداشتم، پیشش بمونم...
از همیشه بیشتر احساس تنهایی میکردم...
انگار برای لحظه ای دیگه خبری از اون بی حسی نبود و همه چیز داشت بیشتراز قبل رنگ حقیقت به خودش میگرفت!
و این واقعیت که من هیچوقت جز خانوادم هیچکس رو واقعا نداشتم و حالا حتی دیگه اونهارو هم از دست دادم، برام مثل یه سیلی جانانه بود!
مزه ی گند این حقیقت کامم رو تلخ کرده بود و دردی رو حوالی قلبم، یا شایدم عمیق تر... حوالی روحم احساس میکردم!
بااین حال، توی موقعیت فعلیم و شرایطی که توش گیر افتادم، وجود دو دوست واقعی مثل یه جرقه ی روشنی بخش و پراز امیدواریه! امید به اینکه قرار نیست توی این تاریکی و تنهایی غرق بشم.
شاید بهم یادآوری میکرد که من هنوز کاملا تنها نیستم...
« همین کنار نگه دار! اونجاست... »
به جایی که بهش اشاره میکرد نگاه کردم و ماشینم رو روبه روی در ورودی خونه ای که قرار بود خونه ی دیانا باشه نگه داشتم و پرسیدم:
« پس اینجاست؟ »
سرحال و با یه لبخند محو سری تکون داد و همونطور که کمربندش رو باز میکرد گفت :
« آره! به خونه ی مادمازل جونز خوش اومدید! »
تک خنده ای کردم. ماشین رو خاموش میکنم و برای پیاده شدن عجله به خرج میدم تااز دختری که جلو جلو پیاده شد و منو جا گذاشت عقب نمونم!
« حالا این همه عجلت برای چیه دینی؟ »
در عقب رو باز میکنم و کوله پشتیم رو از صندلی عقب برمیدارم و برداشتن باقی وسایل رو_که چیز زیادی هم نبود_به یه زمان دیگه موکول میکنم. واقعا حسش نبود!
« اولا که دیانا هستم لوییس عزیز! »
میخندم و روی سنگ فرش پیاده رو قدم زنان به سمت جایی که ایستاده میرم. برعکس ظاهر هیجان زده ی اون، من نه عجله ای داشتم و نه هیجانی!
« و دوما اینکه تو دومین نفری هستی که پاشو تو خونه ی من میزاره! حق دارم هیجان زده باشم! »
از چندتا پله ی روبه روی در بالا رفتم تا کنار دیانا که دستش به دستگیره بود بایستم.
یه ابروم رو بالا می برم:
YOU ARE READING
Don't Forget Me [ L.S / Z.M ]
FanfictionLarry & Ziam "اون چشه؟" سوالی که هرروز از خودم میپرسم!! میدونم که یه روز، جوابشو میفهمم...! . •| WARNING! : دارای مقادیر زیادی صحنه های خاص ؛) و شاید برای شما، آزار دهنده!!! [ +14 ^^ ] روند آپ : "فعلا" نامنظم _K2
![Don't Forget Me [ L.S / Z.M ]](https://img.wattpad.com/cover/198912553-64-k80064.jpg)