[ 2 ]

931 118 647
                                    

⭐Vote⭐

| دیگه هیچ چیز واقعا مثل سابق نیست...|

_لندن، ساحل شرقی رودخانه تایمز، یک ماه قبل_

توی آینه ی جلوی ماشین برای بار صدم وضعیت موهام رو چک کردم.
نمیتونستم خودم رو از بابت این رفتار وسواس گونه سرزنش کنم! به ملاقات دوستی اومده بودم که مدت ها بود ازش بی خبر و دور افتاده بودم و چیزی تو وجود من، میخواست همه چیز روال و پرفکت پیش بره و قرار نبود یه ظاهر نامناسب، این روند رو بهم بریزه!

بالاخره بعداز رسیدن به یه رضایت تقریبی از وضعیت ظاهریم، از آینه دل کندم و از اتومبیل خارج شدم.

صدایی به صورت گذرا_مثل یه جرقه!_از دل یه خاطره ی قدیمی، از ذهنم گذشت که بی شباهت به صدای خواهرم نبود :
لویی! محض رضای خدا!!! بجنب دیگه! تو همیشه مثل دخترا سه ساعت سر آینه طولش میدی! چقدر باید به خاطر تو دیر برسیم؟

ناخودآگاه نیشخندی میزنم و برای فردی که اونجا حضور نداره شونه ای بالا میندازم. خب به درک! من همینم که هستم! مشکلی نیست اگه به خاطرش همیشه دیر برسم! چه ایرادی داره؟

سعی میکنم به موجی از غم و اندوه که با یادآوری اون لحظه ی کوچیک از یکی از عزیز ترین افراد زندگیم تمام وجودم رو فرا گرفت بی توجه باشم...

به نرده ها تکیه میدم و به آب روشن و تقریبا شفاف خیره میشم. میدونم همیشه تو اینجور مواقع از بیرون شبیه کسی هستم که عمیقا به چیزی درحال فکر کردنه ولی درواقع از درون، من صرفا بایه ذهن خالی به یه جا زل زدم!!!

هرچند درحال حاضر چیزی که زیاد دارم، موضوع برای فکر کردنه!
ولی بااین حال حس میکنم توی یه خلسه فرو رفتم‌. انگار دچار یه بی حسی مزمن شده باشم!
نمیدونم دقیقا میتونم اسمشو چی بزارم. شاید دیگه به مرحله ای از بی حسی رسیده باشم که هیچ چیز برام مثل سابق، اهمیت نداره!

مثل کسیم که اونقدر درد کشیده که دیگه درد رو اونطور که باید و شاید، مثل قبل احساس نمیکنه!
مثل کسی که اونقدر شکسته که حتی دیگه متوجه شکستگی های جدید و ترک های جدید نمیشه‌.‌.‌.

پاکت سیگارمو از تو جیب شلوارم بیرون میکشم. به رسم عادتی قدیمی، قبل از برداشتن یه نخ، پاکت رو بو میکشم. این عطر، همیشه چیزی بوده که من واقعا دوستش داشتم..‌‌.

به حرکت کند چرخ وفلک عظیم روبه روم چشم میدوزم. چیزی که اسمش رو ' چشم لندن ' گذاشتن که از نظرم تاحدی حق مطلب رو به جا اوردن. اون هیبت گندش با وجود اینکه از نظر من خیلی هم بزرگ نمیومد، ولی حتی از اینجا هم باعث میشد دچار‌سرگیجه بشم!

Don't Forget Me [ L.S / Z.M ]Where stories live. Discover now