[ 5 ]

434 93 255
                                    

⭐Vote⭐

| یکی برای همه، همه برای یکی! |


" اون اصلا تغییر نکرده! "
.

« لو! اوه خدای من... این تویی! »

به سرعت اتفاق افتاد‌. اون وارد شد، با دیدن من چشماش درخشید و لبهاش برای یه لبخند بزرگ کش اومدن...

و حالا، من تو آغوششم!

" همونجایی که باید باشم! "

به چیزی‌که تو ذهنم گفتم بی توجه باقی میمونم‌. خیلی وقته تمام چیزی که بین منو اون بود تموم شده و من باید بیخیال هرچیزی که بوده و دیگه نیست بشم!

« سلام دیوید! »

دستامو که همونطور اطراف بدنم رها شده بودن رو به کار میگیرم و دور کمرش‌ حلقه میکنم. اونا سریع کار خودشونو میکنن و با دلتنگی تن اون پسر هیجان زده رو به آغوش میکشن.

« دلم برات تنگ شده بود مرد!‌ »

صداش رو نزدیک به گوشم میشنوم.

سعی میکنم همزمان که لبخند میزنم و به قیافه بدجنس و نیشخند دیانا که دست به سینه جلوی من ایستاده چشم غره میرم، جوابش رو بدم :

« منم همینطور! منم همینطور... »

دیانا در رو میبنده و بی توجه به منی که هنوز توی آغوش دیوید درحال فشرده شدنم، خطاب به دیوید میگه :

« خیلی منتظرت موندیم! چرا انقدر لفتش دادی؟ چیزی میخوری؟ »

اون دختر چرا عادت داره هرکی که تازه از در اومده تو رو دعوت به خوردن کنه؟

بالاخره دیوید عقب میره و از آغوشش بیرون میام. همونطور که جواب دیانارو میده دستاشو دوطرف صورتم میزاره و به چشمام خیره میشه

« آب لطفا! »

نیشخندی میزنم :

« داری چک میکنی بعد دوسال این خودمم که برگشتم یا نه؟ نگران نباش، خود خودمم! »

اخمی میکنه و با تُن صدای پایینی میگه :

« این اصلا چیزی نیست که بتونی باهاش شوخی کنی لو! ولی آره... فکر کنم همون عوضی سابق دوباره برگشته! »

میخندم و مچ دستاشو میگیرمو از صورتم جدا میکنم.

« چیه؟ دوسش نداری؟ »

ابروهاشو بالا میبره :

« چیو؟ عوضی‌بودنتو؟ »

شونه ای بالا میندازمو با بدجنسی نگاهش میکنم.
سرشو جلو میاره و با فاصله ی چند اینچ دقیقا جلوی صورتم، همچنان خیره بهم زمزمه میکنه :

« معلومه که دوسش دارم! »

نفسش که توی صورتم رها میشه، برای صدمِ ثانیه تمام ذهنم فلج و خالی میشه و شوکه، این فکر از ذهنم میگذره که :
" هرچیزی که بوده و دیگه نیست؟ اوه! شایدم هنوز هست!"

Don't Forget Me [ L.S / Z.M ]Onde histórias criam vida. Descubra agora