1.

1.5K 252 38
                                    

- آه صبح بخیر پدربزرگ

با دیدن چشمهای باز پیرمرد لبخندی به پهنای صورتش زد.

- خوب خوابیدی؟

دستمال آبی رنگ رو توی سطل کوچک و فلزی انداخت و کمی با پارچ پر از آب کنارش خیسش کرد.
با تمام زوری که اول صبحی توی انگشتهاش بود ، چلوندش و وقتی از خشکیش مطمئن شد ، اون رو رو صورت پر از چین و چروک پیرمرد کشید.

پوست لطیفش رو که حالا تیره تر شده بود و روش لکه های قهوه ای تیره پیدا میشد ، به آرومی مرطوب کرد .

- جئون بومسوک حسابی بهت حسادت میکنم! با اینکه ۸۰ سالته اما هنوزم حسابی خوشگلی! شرط میبندم اگر به بیرون ببرمت همه ی توجه ها به تو باشه نه من.

لبخند بومسوک ، پدربزرگ پیر و ناتوانش حالش رو بهتر میکرد.
دست ضعیفش رو توی دستش گرفت و بوسه ای روش کاشت.

- صبح زود رفتم و داروهات رو گرفتم...بعدش باز اومدم و خوابیدم...آیش! آره میدونم که تنبلم لازم نیست اونطوری نگاهم کنی!

روی صندلی کنار تخت نشست و از کوله ی چرمی ایش ظرف غذاش رو بیرون اورد.

- پرستار بهم گفت که صبحونه ات رو بهت تزریق کرده! عیب نداره به جاش میتونی غذا خوردن من رو ببینی و به سالم بودنم افتخار کنی! هنوزم مثل فیل غذا میخورم و مثل مورچه زبلم!

خنده ی ریزی کرد.
۷ یا ۸ ساله بود که پدر بزرگش بهش لقب مورچه رو داد .
بچه ی پرجنب و جوشی بود. خیلی سریع میدویید و هیچوقت آروم و قرار نداشت.

بومسوک بهش میگفت " آیش بچه جون یکم یجا بشین دیگه خسته ام کردی! مثل مورچه ها هی میری هی میای!!"

اونموقع ها از شنیدن کلمه ی مورچه ناراحت میشد اما حالا حسرت شنیدنش رو داشت.

ظرف غذای پلاستیکی اش رو روی میز گذاشت و در سفید رنگش رو باز کرد.

- کمی برنج و تخم مرغ با رامن اوردم! خوابالو بودم حوصله ی آشپزی نداشتم

بازهم خندید و چاپ استیک هاش رو برداشت.

- میدونی پدربزرگ...هنوزم معتقدم که زرده های تخم مرغ مزه ی خورشید میدن و اصلا خوشمزه نیستن! آخه کدوم احمقی خورشید رو میخوره؟ سفیده هاش بهترن

کمی از سفیده ی تخم مرغ و برنجش خورد...لپهاش از غذا پر بودن و چهره اش بامزه تر شده بود.

- راستی...امروز یه دست فروش دیدم نزدیک داروخونه! گل میفروخت...میخواستم برات نرگس بخرم اما اون فقط نرگس زرد داشت...گفت فردا حتما برام یک بسته نگه میداره!

بعد از قورت دادن برنجش ، اینبار لپهاش رو با رامن پر کرد.

اگر از جونگ‌کوک میپرسیدن بهترین غذای دنیا چیه اون حتما رامن رو انتخاب میکرد.
هم پختش آسون بود و هم خوردنش.
فقط کافی بود آب رو بجوش بیاری و به مدت ۱۰ دقیقه رشته هارو با پودر مخصوصشون توش بپزی!
بعد بهترین ، خوشمزه ترین و راحت ترین غذای دنیا آماده بود تا خورده بشه!
تازه علاوه بر همه ی اینها رامن ارزون هم بود.

- باید رامن رو‌ میوردم تا اینجا بپزمش! سرد شده و رشته ها بهم چسبیدن.

لبهاش رو غنچه و بینی کوچکش رو جمع کرد.

- اما مهم نیست...کنار شما حتی رامن یخ کرده و بهم چسبیده هم مزه میده

برای بارچندم لبخند خرگوشی و زیباش رو زد و دندونهای سفیدش رو نشون مرد داد.

- هاا داشتم از دست فروشه میگفتم...بنظر بد نمیومد...پسر تقریبا جوونی بود و صدای بمی داشت...مطمئنم اگر خواننده میشد همه بخاطر بمی صداش طرفدارش میشدن. 

His Eyes.Where stories live. Discover now