_ببخشید آقا وحید کیه؟؟
کله همه پسرا به طرف منشاء صدا برگشت و با دیدن یه دختر خوشگل و ناناس و زیبا دهنشون باز موند.
وحید(وی) سریع بلند شد و گفت:جان دلم وحید منم...بفرمایید
دختر دستاشو بالا آورد و به کیسه های توی دستاشو نشون داد و گفت:حاجی گفتن براتون بیارمش
وحید با لبخند پهن کیسه هارو از دست دختر گرفت و گفت:ای قربون دستت، داشتیم هلاک میشدیم...
دختر لبخند بزرگی زد و گفت:نوش جانتون
یوسف (یونگی)، هادی(هوسوک) رو هل داد جلو و گفت:برو نوشابه بخر زود، خشک از گلومون پایین نمیره.
هادی (هوسوک) چشم غره ای به یوسف رفت ، بلند شد و رفت تا از مغازه صیفی نوشابه بیاره.
وحید مثل دیوانه ها به دختر خیره شده بود گفت:شما شام خوردین!؟
دختر شالشو درست کرد و سرشو تکون داد و گفت:با اجازتون باید برم
وحید غذاهارو زمین گذاشت و دستشو به طرف دختر دراز کرد و گفت:خوشگل اسمتو نمیگی!؟
دختر نوچی کرد با قدم های سریع خودشو به دورترین نقطه دید رسوند و از دست وحید فرار کرد.
دختر که رفت وحید دستشو روی قلبش گذاشت و گفت:بردتش..دلمو ...
داریوش(دی او) جلو اومد و یه پس گردنی به وحید زد و گفت:بی جنبه...
وحید کنار داداشش نشست و گفت:دلم برددد
داریوش همه غذاهارو به پسرا داد و و خودشم کنار کوروش نشست و غذاش رو باز کرد.
یاشار(یونگجه) با دیدن قیمه پوفی کشید و گفت:فکر میکردم حاجی بهمون کبابی چیزی بده...هعی فکر کنم تا اخر محرم فقط قیمه بخوریم
ناصر(نامجون) قیمه و برنج و قاطی کرد و گفت:برو خداروشکر کن اینو بهمون داده اگه دست صیفی بود گشنه میموندیم ...اینم دست پخت جماله(جین) خیلیم خوبه
کوروش(کای) اخم کرد و گفت:اره دیگه عمه من بود چند ساعت تو آشپزخونه داشت برنجو دم میگذاشت!؟
بابک(بک) خندید و گفت:دست عمت درد نکنه.
داریوش(دی او) چشم غره ای رفت و شروع کرد به خوردن غذاش؛ هادی(هوسوک) با لبخند بزرگ به جمع بزرگشون برگشت و نوشابه رو وسط گذاشت و گفت:همسایه های جدیدمون رو دیدین!؟
وحید(وی) دوباره دستشو روی قلبش گذاشت و گفت:خیلی خوشگل بود قلبم رو برد.
یوسف(یونگی) یه لیوان نوشابه مشکی برای خودش ریخت و گفت:ما که چیزی ندیدیم
وحید یهو صاف نشست و گفت:نباید ببینی اون الان دوست دختر منه.
همه پسرا درحالی که یه قاشق برنج قیمه میذاشتن دهنشون به دعوای بین یوسف(یونگی) و وحید(وی) نگاه میکردن.
یوسف خندید و گفت:ببین وحید...نذار اون روی وحشیمو ببینیا..به سن تو نمیخوره این حرفا...
یاشار سریع گفت:اقایون دو تا دختره ....یکی برای تو یکی برای وحید...دعوا نکنید.
وحید بدون اینکه غذاشو بخوره بلند شد و گفت:نشونت میدم من زودتر مخ این دخترو رو میزنم....
بابک با صدای بلندی کفت:داداش بیخیال.
ولی وحید صداشو نمیشنید و با قدم های سریع خودشو به خونه میرسوند.
وقتی داشت از جلوی مغازه صیفی(لی سومان) رد میشد دوتا مرد جدید رو دید و حدص زد که اونا همسایه های جدیدشون باشه.
جلو رفت و با لبخند گفت:سلام.
صیفی چشماشو تنگ کرد و گفت:سلام وحید...تو کجا اینجا کجا!؟
وحید سرشو بالا اورد و به صیفی نگاه کرد و گفت:اومدم ببینم کمکی نمیخوای!؟
صیفی سری تکون داد و گفت: کاری ندارم ...اینا همسایه های جدیدمونن...آقا جعفر و حمید
وحید دستشو جلو برد و گفت:از آشناییتون خوشبختم...وحید هستم
اقا حمید لبخندی زد و گفت:میشناسیمت..فردا تو مسجد میبینمتون
وحید سرشو تکون داد و گفت:خوشحال میشم.
صیفی دستشو به کمر وحید زد و گفت:برو ببین دختر آقا جعفر چیزی نمیخواد، تو مغازس...
_چشم...
وارد مغازه شد و با دیدن همون دختر خوشگل و ناناس که سبد خریدشو داره بین قفسه ها میچرخونه و چیزای که میخواست رو توی سبد میذاشت چشماش برق زد.
وحید دستی به موهاش کشید و دکمه اول پیرهنشو باز کرد و استیناشو بالا داد و لبشو گاز گرفت و جلو رفت و به سبد چرخدار دختر تکیه داد و گفت:چه زود همو دیدم
دختر با چشمای گرد به وحید نگاه کرد و گفت:چه عجیب...
وحید رو کنار زد و دوباره شروع کرد برداشتن خوراکی؛ وحید نوتلا رو برداشت و گذاشت توی سبد دختر و گفت:به حساب من.
دختر با اخم نوتلا رو به دستای وحید داد و گفت:نمیخوام
وحید نفس عمیقی کشید و پشت دختر راه افتاد و گفت:اسمتو نمیگی!؟
دختر بستنی رو برداشت و گفت:چرا اصرار میکنی!؟
وحید جلوی دختر ایستاد و گفت:میخوام برم به پلیس شکایت کنم
دختر با چشمای بزرگش به وحید خیره شد و گفت:چیزی زدی!؟
وحید گفت:دلمو بردی دختر...
دختر سبد رو جلوی صندوق برد و گفت:حسابشون میکنید!؟
وحید لبخندی زد و گفت:البته....
*پریوش بیا بریم دخترم
_چشم بابا...
پریوش کیسه های خرید رو به دستای باباش داد و از مغازه بیرون رفتن.
~~~~~
انرژی برای آپ ندارم:(
چرا ووتا اینقدر پایینه؟!
به دوستاتون معرفی کنید فیکو و نظرتون هم بگین:)
برای قسمتای بعدی درخواستی هم قبول میکنم😂
به بههه پریوش جانمون دل وحیدمو بردهههه😂😂
پریوش چه بد کرد شوهر کرد😂😂تنها منم که این اهنگ داره پخش میشه تو ذهنش؟!
حالا بیا وسط💃
خبب امیدوارم این پارتو دوست داشته باشین💜💜
YOU ARE READING
Welcome to the mahale
Short Story•طی سالهایی که کیپاپر شدین مطمئنم این سوال رو از خودتون پرسیدین: اگه آیدولامون ایرانی بودن چی میشود؟ تصورش خیلی باحاله نه؟ خب من بهتون نشون میدم ایرانی شدن ایدولها چطوریه؛ این فیک کاملا فضای ایرانیداره با بیشتر آیدولهای کیپاپ که مهمون فیک ما هس...