15_قرارمون یادت نره

144 33 15
                                    

ساعت پنج صبح همه پسرا آماده رفتن به شمال بودن، داریوش(کیونگسو) به نگاهی به صفحه چتش با کوروش(جونگین) انداخت و با دیدن اینکه هنوزم پیاماش سین نشده قلبش به درد اومد، اون خرس مهربونش چش شده بود!

سورنا(سوهو) با سهراب(سهون) دیشب راه افتاده بودن تا یه نگاهی به ویلای سورنا بندازن و همه چیزو برای بقیه آماده کنه.

داریوش(کیونگسو) سوار ماشین شهرام(شیومین) شد و همراه مهیار(چن) و یعقوب(لی) و تیمور(تائو) دنبال بقیه راه افتاده بودن.

محمدرضا(چانیول) صدای آهنگش رو زیاد کرده بود و براشم مهم نبود که ساعت ۵ صبحه و ملت خوابن؛ وقتی بابک(بکهیون) اینطوری جیغ میزد و با داداشش وحید(وی) مسابقه خوانندگی گذاشته بودن.

یاشار و یاسرم(یونگجه و یوگیوم) سعی میکردن با ریتم قر بدن و به درستی با خواننده همراهی میکردن نا سلامتی خواننده های محله اینا بودن.

ناصر(نامجون) با ۲۰۶ آلبالویش جمال(جین) و یوسف(یونگی) و هادی(هوسوک) و جمشید(جیمین) رو سوار کرده بود و میرفتن.

کیارش(کریس) با شاسی بلند هیونداش دنبال بقیه اکیپ بود و کسری(کوکی) و جواد(جکسون) و نیما(جینیونگ) و بهرام(جی بی) رو سوار کرده بود.

رامین( لوهان) با امیر(مارک) و بهادر(بم بم) هم توی یه ماشین با آرامش به راه خود ادامه میدادن، دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن بود.

همگی درحال عشق و حال بودن به غیر کوروش(جونگین)؛ کوروش به صفحه چت جانان(جنی) خیره شده بود، دیشب به این نتیجه رسیده بودن که صبح برای صبحونه برن و تا ۱۲ قرار تموم بشه تا کوروش برسه به جشن پایانی دوستش و خب همه چیز اوکی بود.

جانان(جنی) ساعت هشت صبح آماده توی سالن نشسته بود و منتظر کوروش(جونگین) بود تا بیاد و برن توی یه کافه به انتخاب کوروش صبحونه بخورن.

لیلا(لیسا) خمیازه وارد سالن بلک پینک شد و با دیدن جانان(جنی) که اماده نشسته بود خواب از سرس پرید و گفت:" چرا اینقدر زود؟"

جانان(جنی) لبخند زد و گفت: "صبحونه میریم بیرون."

یلدا(جیسو) وقتی وارد شد سریع یه لیست بلند از کیفش بیرون آورد و به دستای جانان(جنی) داد و گفت: "اینارو بخون وقتیم هر کاری انجام داد تیک بزنش اوکی؟"

رویا(رزی) گفت: "لطفا ضایع بازی در نیار وقتی رفتارشو زیر نظر داری اوکی دخترکم؟"

کوروش(جونگین) با پراید سفیدش پیچید تو محله بلک هالیوود و عسل(بویونگ) که خواب بود با شنیدن صدای ماشین مثل جن زده ها به طرف پنجره رفت و همه چیزو زیر نظر گرفت.

اوا و انا (امبر و کریستال) بدون هیج هدفی به دیوار روبه روشون خیره شده بودن و داشتن لود میشودن چرا اینقدر زود پاشدن؟

Welcome to the mahaleWhere stories live. Discover now