?؟miss me?؟

3.1K 366 31
                                    

Namjom's pov:

کوله پشتیم رو پشت در رها کردم و به دنبال اون عطر دلنواز همیشگی خونه رو زیر و رو کردم.

پیداش کردم تو آشپزخونه بود و داشت میز شام رو میچید. رفتم و از پشت بقلش کردم، بدنش مثل همیشه انگار که من رو شناخته باشه.
نفس هاش تند شده و پوست تنش زیر دستام نبض گرفته.

نه نمی خواستم نمی تونستم، با خود خواهی تمام محکم تر از قبل به خودم فشردمش و با یه نفس عمیق عطر تنش رو به ریه هام کشیدم.

من می تونستم، یا این رابطه لعنتی رو درست میکردم یا بازم درستش میکردم.

حتی فکر اینکه ممکنه یه روزی دیگه نخواهد باهام باشه هم دیوونه ام میکرد!
این مدت داشتم چه غلطی میکردم؟ چجوری دووم آوردم؟؟

_ جونی...
+چند وقت بود دیگه اینطوری صدام نکرده بودی لعنتی؟؟

خواستم جلوتر بر م که دستم رو گرفت:

_ نام...

غریدم، انگار خودش فهمید حالم عادی نیست شاید حتی فکر میکرد باز مست کردم ولی مهم نبود.

+ میدونی چیه تو مال منی مال من، همسر پاک من!

Third person pov:

قطره اشکی از گونش روی پلیور صورتی رنگ جین رو خیس کرد. لباسی که براش گشاد بود.
یقه اش رو کنار زد و بوسه خیسی از گردن گرفت، در همون حال دستش رو عقب برد و گاز و فِر پشت سرش رو خاموش کرد.

شونه های پهن پسر رو گرفت و اون رو به سمت خوش برگردوند، به چشم هاش نگاه نمی کرد.
می ترسید..
می ترسید از عوض شدن رنگ نگاه کسی که تمام هست و نیستش تو وجود اون شخص خلاصه میشد.

پیراهنش رو در آورد و اون رو به گوشه ای شاید بقل گاز یا یخچال پرت کرد، شروع به لیسیدن و گاز گرفتن سینه های پسر کرد و در همین حین پشت ناخون هاش روی تن پسرک حرکت میداد.

صدای جین که تمام مدت سعی در خفه کردن ناله هاش داشت سکوت خونه رو شکست.
دلش برای مردش که تا همین الان چهار ماهی میشد که درست و حسابی ندیده تنگ شده بود.

آنقدر محو حس لمس دندان هاش که گویی مشغول جویدن بودند نه بوسیدن بود که نفهمید چطور به حالت نشسته روی اپن قرار گرفت.
فقط فهمید که نامجون ازش جدا شده، شلوار و باکسرش رو با خشن ترین حالتی که سراغ داشت پایین کشیده شد.
دو صندلی زیر اپن در سمت راست و چپ پاهای پسر قرار داد و چهارپایه کوتاه تری زیر اون ها گذاشت و روش نشست..

این یکی از فانتزی های متفاوت نامجون بود که نزدیک به شش ماه قبل از جین خواسته بود امتحانش کنند اون زمان به شدت خسته بودند.

تازه بعد از دو دور سکس دوش گرفته به رختخواب پناه برده بودند پس جریان رو به بعدا موکول کرده بودن.
بعدا اون ها تا همین امروز نرسیده بود!

Incertitude (one shot)+18Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang