سلام بچه هااا((":
حالتون چه طوره؟!
زنده اید بعد این روزهای وحشتناک توفانی؟!امیدوارم خوب باشه(":
درضمن کامنتاش بیشتر از 200 تا نشن عاپ ن م ی ک ن م-_-*****
Part 14
-اومدبه چارچوب در تکیه داد و به زین که روی تخت بود گفت
زین با بی حوصلگی نشست و سر تکون داد
+باشه
با صدای زنگ در، لیام خواست از اتاق بیرون بره و در رو باز کنه اما زین مانع شد
+خودم میرم
از اتاق خارج شد و سمت در رفت. دستگیره رو گرفت و سعی کرد وقتی در رو باز میکنه، لبخند بزنه
+سلام فلورا
به محض اینکه فلورا رو دید گفت و در رو باز نگه داشت تا بتونه چمدونش رو داخل بیاره.
*سلام عزیز دلم.. حالت خوبه؟
فلورا با صدای مغمومی گفت و زین با زمزمه جواب داد
+آره
چمدونش رو رها و کرد و زین رو بغل گرفت. زین سرش رو به شونه فلورا چسبوند و به گوشه ای زل زد. وقتی فشار دست های فلورا محکم تر شد، اونم بلاخره دست هاش رو دور کمر اون زن گذاشت
چند لحظه ای گذشت و زین تمام توانش رو گذاشت تا میون دست های فلورا زیر گریه نزنه.
صدای قدم هایی روی پارکت هارو شنید و بعد صدای لیام رو
-نمیخواید بیاید داخل؟ یا اینکه در رو ببندید؟
زین به سرعت از فلورا جدا شد و خیسی زیر چشمش رو گرفت
+آره.. دم در نگهت داشتم
تند و تند گفت و در رو بست
*هی.. اشکالی نداره
فلورا با دیدن عجله زین گفت و به لیام نگاه کرد
*سلام آقای پین
لیام لبخند زد و سر تکون داد
-سلام
+بیا بشین فلورا..
زین گفت و به پذیرایی اشاره کرد.
فلورا جلو تر رفت و نگاهش روی مبلی که چند شب پیش، تریشا روش نشسته بود خشک شد. نفس عمیقی کشید و سرش رو تکون داد.
روی مبل نشست و با کشیدن دست زین، اون رو هم کنار خودش نشوند
YOU ARE READING
Helium(ziam)
Fanfictionتو پسرِ شیرینِ من توی روز های تلخم بودی من هم مردِ روشنِ تو توی روز های تاریکت