خاک و رز

1.8K 365 418
                                    

سلام بچه هااا((":
حالتون چه طوره؟!
زنده اید بعد این روزهای وحشتناک توفانی؟!

امیدوارم خوب باشه(":
درضمن کامنتاش بیشتر از 200 تا نشن عاپ ن م ی ک ن م-_-

*****

Part 14


-اومد

به چارچوب در تکیه داد و به زین که روی تخت بود گفت

زین با بی حوصلگی نشست و سر تکون داد

+باشه

با صدای زنگ در، لیام خواست از اتاق بیرون بره و در رو باز کنه اما زین مانع شد

+خودم میرم

از اتاق خارج شد و سمت در رفت. دستگیره رو گرفت و سعی کرد وقتی در رو باز میکنه، لبخند بزنه

+سلام فلورا

به محض اینکه فلورا رو دید گفت و در رو باز نگه داشت تا بتونه چمدونش رو داخل بیاره.

*سلام عزیز دلم.. حالت خوبه؟

فلورا با صدای مغمومی گفت و زین با زمزمه جواب داد

+آره

چمدونش رو رها و کرد و زین رو بغل گرفت. زین سرش رو به شونه فلورا چسبوند و به گوشه ای زل زد. وقتی فشار دست های فلورا محکم تر شد، اونم بلاخره دست هاش رو دور کمر اون زن گذاشت

چند لحظه ای گذشت و زین تمام توانش رو گذاشت تا میون دست های فلورا زیر گریه نزنه.

صدای قدم هایی روی پارکت هارو شنید و بعد صدای لیام رو

-نمیخواید بیاید داخل؟ یا اینکه در رو ببندید؟

زین به سرعت از فلورا جدا شد و خیسی زیر چشمش رو گرفت

+آره.. دم در نگهت داشتم

تند و تند گفت و در رو بست

*هی.. اشکالی نداره

فلورا با دیدن عجله زین گفت و به لیام نگاه کرد

*سلام آقای پین

لیام لبخند زد و سر تکون داد

-سلام

+بیا بشین فلورا..

زین گفت و به پذیرایی اشاره کرد.
فلورا جلو تر رفت و نگاهش روی مبلی که چند شب پیش، تریشا روش نشسته بود خشک شد. نفس عمیقی کشید و سرش رو تکون داد.
روی مبل نشست و با کشیدن دست زین، اون رو هم کنار خودش نشوند

Helium(ziam)Where stories live. Discover now