گم شده

2.5K 520 960
                                    

مطمئنن هیچوقت یادم نمیره بهتون گفتم "کامنتای قشنگتونو ازم دریغ نکنید" و بازم کامنت نزاشتید|:

بیاید کامنت بزارید، حقیقتا هیچی اندازه کامنت شادم نمیکنه(:

دوستانِ جانتان رو هم تگ کنید(:

*****

part2

ماشین رو کنار خیابون پارک کرد و چند لحظه ای خیره به ساختمون سمت چپش موند.

دستش رو سمت داشبورد ماشین برد تا بسته سیگارش رو بیرون بکشه اما با یادآوری اصرار های نایل سر جاش برگشت

با دستش ضربه آرومی روی فرمون زد و بلاخره کمربندش رو باز کرد

از ماشین پیاده شد و سمت ساختمون رفت

داخل آسانسور شد و دستش رو روی کلید طبقه مورد نظرش فشار داد و بعد به دیواره ی فلزی آسانسور تکیه داد و چشماش رو بست

با صدای آسانسور، چشماش رو باز کرد و تکیه اش رو از آسانسور گرفت

از اون اتاقک فلزی بیرون اومد و با پیدا کردن پلاک مورد نظرش، وارد مطب شد

نگاهش رو دور تا دور اون سالن کوچیک چرخوند.

صندلی های انتظار خالی بودن و دلیلش هم این بود که کمی زود تر از شروع کار کالینز رسیده بود

به جز لیام، تنها یه پسر دیگه توی اتاق انتظار بود که پشت میز منشی نشسته بود و درحالی که هندزفری توی گوشش بود، سرش رو تکون میداد و چشم هاش رو هم بسته بود

لیام کمی بهش خیره موند اما وقتی دید اون متوجه نیست، شونه ای بالا انداخت و سمت یکی از صندلی ها رفت

با این فکر که خوبه بعد از چند روز گوشیش رو چک کنه اون رو از جیبش بیرون کشید و روشنش کرد اما با دیدن تعداد زیادی تماس و مسیج، باز هم خاموشش کرد و سر جاش برگردوندش

سرش رو بالا آورد و همون لحظه اون پسر هم چشم هاش رو باز کرد

با دیدن مردی که توی اتاق بود، با عجله هندزفریش رو بیرون کشید و جوری رو روی میز کوبوند که سر لیام به سمتش چرخید و با تعجب نگاهش کرد

+اوه من متاسفم... اصلا متوجه نشدم اومدید، خیلی منتظر موندید؟

پسر بعد از کمی مکث تند و تند گفت و بعد در حالی که توی کشو کنار میز دنبال چیزی میگشت به آرومی زمزمه کرد

+من اصلا به درد این کار فاکی نمیخورم

لیام لبخند زد و جواب داد

-اشکالی نداره، خیلی وقت نیست که اومدم

پسر دفتری رو روی میز گذاشت و با لحن رسمی که لیام رو به خنده مینداخت گفت

Helium(ziam)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora