سلام.
هیچی نمیگم برید بخونید فقط((=این میتونه شبیه عیدی باشه
*****
Part 23
*چی؟!
فلورا متعجب و گیج پرسید. زین همینطور که سیب تازه شسته شده اش رو گاز میزد گوشی رو از روی اپن برداشت و جلوی صورتش گرفت
+همین که گفتم دیگه.. چقدر از تماس تصویری بدم میاد. آدم توش شبیه بز میفته
*ساکت شو ببینم. اون برای تعطیلات دعوتت کرده بایبری و تو داری درمورد تماس تصویری حرف میزنی؟
زین چشم هاش رو چرخوند
+من از شب تا صبح نخوابیدم. تمامش رو داشتم از خوشی جیغ میکشیدم
*اصلا چرا باید برید؟ اونم تنهایی؟
زین شونه هاش رو بالا آورد
+خوب دیگه کی بیاد؟
*منظورم اینه که اون چرا باید همچین پیشنهادی بده؟ این عجیبه.. میدونی؟
چشم هاش رو ریز کرد و بینیش رو چین داد
+بگو که این درمورد توهم توطئه همیشگیت نیست!
فلورا نفسش رو با حرص بیرون داد
-ای بابا.. من دارم میگم اینکه شما دوتا باهم برید مسافرت عجیبه. البته با توجه به اینکه هیچ چیزتون شبیه آدمیزاد نیست شایدم زیاد عجیب نباشه ولی به هرحال..
زین سیبش رو روی عسلی گذاشت و توی مبل جمع شد.
+جدیدا توی حرف زدن هاش بی پروا تر از قبل شده. اون روز توی شرکت هم همینطور بود.. بهم گفت تو جوری رفتار کردی که انگار همیشه مزاحمت بودم. بعد شبش ازم معذرت خواهی کرد چون فکر میکرد تند رفته. روزی که خونه رو رنگ میزدیم خیلی راحت بحث اون بوسه رو پیش کشید.. بهم گفت بعدش نگران بوده. برای من!
فلورا ابروهاش رو بالا انداخت و به زین که جمله های اون مرد رو هم حفظ میکرد لبخند زد
*واو.. جالبه ولی منظورت چیه؟
+منظورم اینه که اینم چیز خاصی نیست. فقط یه چیزی توی سرش گذشته و گفتتش.. بهش نگاه کن، من قراره برای تعطیلات امسال تنها باشم و خودش هم اونی که همیشه باهاش وقت میگذرونده رو دیگه نداره. خیلی عجیبه که همچین پیشنهادی بده؟
*آره زین.. اینکه آدم به روانشناسش پیشنهاد مسافرت بده عجیبه
زین تک خنده ای کرد
+بیخیال فلورا.. من به طرز واضحی برای اون به هرچیزی شبیهم به جز روانشناس. الان حتی اینکه به عنوان نقاش خونه اش معرفی بشم منطقی تره تا روانشناسش
فلورا سر تکون داد
*درسته اما شما حتی نمیتونید اسمی روی رابطتون بزارید.. اینه که توی تنگنا میزارتتون. یه جورایی مرز روابطتون مشخص نیست. میدونی چی میگم؟
YOU ARE READING
Helium(ziam)
Fanfictionتو پسرِ شیرینِ من توی روز های تلخم بودی من هم مردِ روشنِ تو توی روز های تاریکت