خلاء

2.3K 473 441
                                    

هی شیرینیای من(:
اینم از پارت جدید
فقط یه چیزی
ک ا م ن ت بزارید و ووت بدید
تشکرات فراوان

******

Part 3

ماگ گرم رو توی دستاش گرفت و از آشپزخونه خارج شد

روی دسته مبل نشست و همینطور که عقب تر میرفت، کمی از قهوه اش نوشید

*حرفی هم زد؟

فلورا که روی مبل نشسته بود پرسید

ماگ رو پایین تر نگه داشت و مایع تیره رو عمیق بویید

+نه با جزئیات.. اما یه چیزایی گفت. گاردی نسبت به حرف زدن نداشت، انگار خودشم میخواست حرف بزنه

فلورا سر تکون داد و فنجون خالیش رو روی میز گذاشت

*خوبه. اینطوری هر دوتون راحت ترید

+وای فلورا.. اصلا نمیدونم چرا همچین حرفی زدم، من تاحالا از اینطور کارا نکردم. همش پروژه های دانشگاه بوده. اون لحظه.. فقط یه چیزی گفتم، فکر کردم باید یه چیزی بگم تا حالش بهتر شه، میفهمی؟

فلوار کمی جلوتر اومد و تکیش رو از پشتی مبل گرفت

*بیخیال زین، همیشه یه اولین بار وجود داره. تو تواناییش رو داره و به علاوه... هر آدمی خودش انتخاب میکنه از کی کمک میخواد. وقتی گفته حوصله حرف زدن با من رو نداره اما یکم بعد تصمیم گرفته با تو صحبت کنه یعنی فکر میکنه میتونی کمکش کنی. نگرانش نباش

زین هم ماگ توی دستاش که حالا خالی شده بود رو گوشه مبل گذاشت و دستش رو روی شلوارش کشید

+اگه بدترش کنم چی؟

*نمیکنی عزیزم، من مطمئنم که نمیکنی. یادت نره که من استادت بودم، میشناسمت.

فلورا گفت و روی مبل لم داد

زین با چشماش دنبال ساعت گشت و مضطرب پرسید

+حالا ساعت چنده؟ شیش باهاش قرار دارم

فلورا به سرعت از جاش پرید و با چشمای ریز شده به زین نگاه کرد

*قرار؟

زین سرش رو چرخوند و با قیافه عاجزی به فلورا نگاه کرد

+از اون قرارا نه فلورا، میخوایم حرف بزنیم. تو چته؟

فلورا آهی کشید و دوباره سر جاش برگشت

*مگه چند تا شاگرد دارم که شوهرشون بدم؟

زین از جاش بلند شد و همونطور که دنبال وسایلش میگشت خندید

خوب تلاش های یواشکی فلورا "استاد موجه دانشگاه" برای اینکه بچه های دانشگاه رو توی بغل هم بندازه به یاد داشت

Helium(ziam)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang