اونها میگن فرار کن ، عقربهها رو برعکس کن ، دنیا رو معما کن
میگن غرق شو ، دروغ شو ، بیتاب شومیگن جهنم همینه؛
که آخرین روز زندگیت کسی که از خودت ساختی، فردی رو ملاقات میکنه که میتونستی باشی.
که باختی ، که تنهایی.جهنم من؛
تصویری از ما بود
که لابه لای صدای آب تابستونهای دور؛
تاب میخوردیم.
تصویری از ما
که خیره شده به جسمی که از کبودیهاش شراب و رز سرازیر میشد.
تصویری از ما
که به من زل زده بود
منِ مبهم، منِ گمجهنم خوب نیست اما بهشت میتونه حتی بدتر از
اون باشه
...
YOU ARE READING
Veins and Roses | Book 2
Fanfiction[ H A R R Y S T Y L E S ] ادامه ی داستان "رزهای عزیز" میگویم چه خواب کم عمقی، تنها تا مچ پاهایم را خیس میکرد؛ میگویم چه درد غریبی، رگهایم را باز کرد و رزها از من سرریز شدند... Written by : Aida.M Harry Styles Fanfiction AU Copyright @aidoststor...