نیمهشب خوابیدم اما؛ در رویای تو بیدارم...
نیمهشب ترانهای فرانسوی پخش میشد و من بدون اینکه معناش رو بدونم، بغض کردم
نیمهشب چراغهای ایفل از پنجرهی کوچیک چوبی به ما تابید.
شمعی روی میز دونفره آب میشد و صدای شیر آب آپارتمان کوچیک رو پر کرده بود. آب با فشار روی بدنم میریخت و تو در وان گلبرگ میریختی.
شعر میخوندی و سرم رو به لبهی وان تکیه میدادم بین گرمای حضورت آب شدم.
نگاهت که کردم، چشمهای خمارت رو پنهون کردی
بین شکسپیرها و رومئوها و جولیتها.انگشتهات رو روی صورتم کشیدی و من مثل قطرهای بارون بین لبهات سُر خوردم، دِلریُم از اشکهام بیرون ریخت و عشق از لبهای ما سرریز شد و ملافههای اتاق رو رنگ زد و از لیوان شراب بالا رفت
حقیقت اینکه با وجود تو؛
من بیشتر از خوابهام رویا میبینم...نیمهشب هواپیما در انگلیس نشست و من هرگز از اون پیاده نشدم. پدرم ساعتها پشت میز نشست، به انتظار من
نیمهشب شام سرد شد زیر نگاههای خیرهی پیشخدمت.نیمهشب تویی در در رگهام جریان داشتی، صبح شد و لابهلای نفسهام پیرمردی سیگار میکشید، عصر بود و بین قرصهام، منی مرگ رو آواز میشنید...
ESTÁS LEYENDO
Veins and Roses | Book 2
Fanfic[ H A R R Y S T Y L E S ] ادامه ی داستان "رزهای عزیز" میگویم چه خواب کم عمقی، تنها تا مچ پاهایم را خیس میکرد؛ میگویم چه درد غریبی، رگهایم را باز کرد و رزها از من سرریز شدند... Written by : Aida.M Harry Styles Fanfiction AU Copyright @aidoststor...