"خیلی حرفا موند که باهم نزدیم
خیلی جاها نرفتیم
خیلی قصه هارو نگفتیم
خیلی چیزهارو ندیدیم
خیلی صداهارو نشنیدیم
خیلی خاطره هارو نساختیم
این دنیا برای آرزوهای ما خیلی محدود و تنگدسته
برای دیدن خنده های ما خیلی نابیناست
برای شنیدن قصه های ما زیادی ناشنواست
دستهامو بگیر
و بزار تو رو به دنیای خودم ببرم
جایی که فقط تو هستی و من
و یک درخت بی نهایت
برای حک کردن نقشه حرفها، مکان ها، تصویر ها، صداها
برای حک کردن کلمه به کلمه این داستان
برای حک کردن تمام عشقی که نورزیدیم.. "....
نون تست برشته رو به خامه آغشته کرد، لیوان شیر تازه رو کنار لیوان آب پرتقال قرار داد.
کارد و چنگال هارو مرتب کنار بشقاب ها گذاشت و گلدون طلاکوب رو در مرکز میز جا داد
رز های سفید داخلشو بو کشید.اون عاشق این رایحه بود، خودش شاخه های بی نقص گل رو دستچین کرده بود و از نتیجه کارش جوری که روی میز باشکوه در قلب سالن، به همه چشمک میزد، راضی بود.
در حالی که آهنگ قدیمی شادی رو زیرلب زمزمه میکرد به سمت آشپزخونه رونه شد.
تکه ای از کیک پرتقالی رو توی دهنش گذاشت و غرق مزه بی نظیرش شد.
هیچوقت نفهمیده بود دوست سر به هواش چجوری یاد گرفته بود که انقدر عالی کیک بپزه!
میتونست هر کثافت کاری رو به کیم تهیونگ نسبت بده به جز پختن کیک پرتقالی با پودر نارگیل اونم به این بی نقصی.
در حقیقت این تنها مانعی بود که نمیزاشت باور نکنی اون پسر ماجراجو و عقل کل در اصل یه خدمتکار ساده است،یه پسر کله شق و تنبل عاشق کتاب که به اتفاق کیک های پرتقالی خوشمزه ای هم میپزه.
"اومم.. کیم تهیونگ تو میدونی همیشه آخرین تیرتو به کجا بزنی،لعنت هیچ چیزی نمیتونه صبحای تعطیل منو اینطوری از تخت نازنینم بکنه و مجبورم کنه که کل مسیر خونه رو دنبالش راه بیفتم، گفتنش سخته ولی این یکی خیلی خوشمزست، تو اصلا کی یاد گرفتی با تخم مرغ و شیر حماسه بیافرینی؟"
پسر بزرگتر بند پشبندشو محکم کرد و با لبخند درخشان و شیرینش، که کاملا با اخم ساختگی بین ابروهاش در تناقض بود، روی دست پسر بازیگوش زد.
"اون مال مهموناست، دست نزن پسره ی شیکمو"
زیرلب غرغر کرد و پاشو روی زمین کوبید
"هی من هنوز کسیم که اون عضله هارو داره پس این بحث در کل بی فایدست کیم."
"میتونم بپرسم کسی که دوسال قبل میرسوندت باشگاه و همه تمرین های ساموراییت رو روش انجام میدادی، و رژیمتو کنترل میکرد که یه کالری این ور اونور نشه تا که اون عضله های عزیزت که ازشون حرف میزنی دربیان، اسمش چیه؟"
YOU ARE READING
Black Swan ∥ Vmin [Completed]
Fanfictionمن اون شب به خودم و اون قوی سیاه قول دادم. قسم خوردم، که فرشتمو به همه ی آرزوهاش برسونم. و اون روحشو به من بخشید، بالهاشو به من هدیه کرد، که تا آخر عمر، تا جایی که مرگ مارو از هم جدا کنه، مواظبش باشم. " ∷∷∷∷∷ سر پسر کوچکتر که روی شونه هاش به خو...