"باور کن رفیق،
خورشید بودن،
سخت ترین خود پرستیه
دنیاست.. "*پارت بعد فقط در صورتی که وتها و کامنت ها راضی کننده باشن اپ میشن، سو لتز بی فرندز، یپ، خوش بگذره:)
.
.
.
.وقتی برای بار سوم نتونست مسیر نهایی توپ زرد
آبی رو درست شناسایی کنه و از زمین خارج شد، صدای فریاد اعتراض هم تیمی ها و شادی تیم حریف اونو به موقعیتی که توش قرار داشت برگردوند.باد خنکی تو محوطه بازی جربان داشت، بعد از سرماخوردگی سختی که داشت، بعد از یک هفته هنوز هم نمی تونست درست تمرکز و فکرشو جمع کنه، به چند ثانیه نمیکشید که غرق فکر و خیال میشد و تو فکر فرو میرفت، نمیدونست از کی این افکار سراغش اومدن، هرکس کیم تهیونگ رو میشناخت قطعا میدونست که فضایی ترین طرز تفکر و ایده هارو داره، اما انگار تو خونه موندن و لم دادن روی تخت رو ذهنش اثر گذاشته بود، انقدر ذهنش پر از فکر و خیال رنگاوارنگ و درهم و برهم بود که کم کم داشت شک میکرد خودشو میشناسه، انگار ناخودآگاه دچار یه پیشرفت غیرعادی در زمینه تفکر غیر عادی و فضایی شده بود. اگر فقط یکیشون رو به نزدیک ترین فردی ک میدید میگفت، مطمئن بود همون لحظه به یه دکتر معرفیش میکنه.
"متاسفم.. "
برای الان فقط داشت وضعیت تیم رو بدتر میکرد، دست هاشو به نشونه تسلیم برای هم تیمی هاش بالا گرفت و با نگاهش از مربی خواست که بهش فرصت استراحت بده، پوزخند ها و پچ و پچ های تیم رقیب تو مسیری که تا صندلی ها طی میکرد گوشش رو قلقلک میداد، پررنگ تر از همه اونا نگاه های تمسخر آمیز جئون جونگ کوک، کاپیتانشون بود که داشت ذوبش میکرد، اما خسته تر از اونی بود که اهمیت بده، سرشو به تشونه عذر خواهی برای مربیش پایین آورد، مرد مسن پسررو در آغوش گرفت و ازش خواست کمی فکرش رو آزاد کنه تا به خودش مسلط بشه.حوله سفید رو سراتاسر گردن و موهاش کشید، بطری آب رو برداشت و قرصی که تو جیبش بود و دکتر براش تجویز کرده بود رو همراهش خورد
"هی ته، اشکالی نداره، ما ست قبلیم بردیم، پسرا درستش میکنن، جانگمین جات رفت تو، اون کارش درسته پسر"
تهیونگ در جواب لبخند و نوازش دست هم تیمی اش رو شونه اش، متقابلا لبخند زد و سرشو تکون داد
"میدونم جیسونگ،یه کم کارو براشون سخت کردم، متاسفم، هنوز کامل خوب نشدم، نمیدونم چرا همش فکرم مشغول یه سری چرت و پرت میشه و زمانو گم میکنم، از اول نباید میرفتم تو"
"قضیه جئونه مگه نه؟ پسر، اون همش این چند وقته دور و برت میپلکه و اذیتت میکنه، خودم دیدم چجوری تو رختکن برات زیرپایی گرفت و سر کلاس ادبیات شعرهاتو مسخره کرد، اون غیرقابل تحمله"
تهیونگ لبخندی به اعتراض دوستش و نگرانی توی صداش زد وآروم رو شونه اش زد
"اینطوریام نی سونگ، اون پسر خوبیه، باهم کنار میایم"
YOU ARE READING
Black Swan ∥ Vmin [Completed]
Fanfictionمن اون شب به خودم و اون قوی سیاه قول دادم. قسم خوردم، که فرشتمو به همه ی آرزوهاش برسونم. و اون روحشو به من بخشید، بالهاشو به من هدیه کرد، که تا آخر عمر، تا جایی که مرگ مارو از هم جدا کنه، مواظبش باشم. " ∷∷∷∷∷ سر پسر کوچکتر که روی شونه هاش به خو...