"بهم قول بده که بری
و منم با خودت از اینجا ببری.. ".
.
..
.
."یه دیقه صبر کن ته.. دیگه آخرشه، انقدرتکون نخور آیشش. یهو گردنتو میبره. "
جیمین بین انگشت وسط و اشاره ته ردیف موهای تهیونگ رو گرفت و قسمت اضافه اش رو برید، شونه ارو بین موهای خیسش کشید و دوباره با دستش اندازه گرفتنشون.
تهیونگ درحالی که سعی داشت ساکن بمونه، کتاب بین دست هاشو آروم بالا آورد و تند تند با انگشتش به نقاشی وسط صفحه اشاره کرد.
"ببین جیمین..الکی نمیگم...اینجا نوشته، ببینش.. گفته اگر یه شیشه عصاره انگور قرمز.. شاخه درخت بلوط پیر.. پای طاووس.. یه تار موی ببر سفید.. تخم غورباقه.. دوتا پر خفاش و شبنم یاس وحشی رو لای پارچه مومی بپیچونم و همونطور که ورد، فیلمبیسا توس
بوا کرانیمل فاشو پستیچوس وجاعه رو میخونیم
با آتیش حرارتش بدیم و کنار دریاچه بزاریمش. .بعد از یک هفته اکسیر جوونی بدست میاد.. بعدشم میتونیم بفروشیمش و کلی پول دربیاریم، حتما باید مدرک بیارم تا باور کنی چیزیو جا ننداختم؟ "جیمین تار موهای اضافی رو از روی شونه های پیشبند تهیونگ کنار زد و صندلیشو سمت خودش چرخوند، پسر بزرگتر غرق نوشته های تو کتاب بود و هر از چند گاهی به سیب توی دستش گاز میزد.
"تهیونگ من هیچ شکی به حرفات ندارم، میدونم تو از نویسنده اون کتابام همشونو بهتر بلدی،از پول در آوردنم بدم نمیاد، اما مشکل اصلی اینه که این چیزارو از کجا باید دقیقا پیدا کنیم؟ "
تهیونگ دستشو زیر چونش گذاشت تا فکر کنه اما با ضربه آروم جیمین به پاش دوباره صاف نشست و چشم هاشو بست تا موهای ریز چتریش که جیمین با دقت درحال کوتاه کردنشون بود توی چشم هاش نره.
"یه کم سخته، ولی بسپرش به من، چند نفرو میشناسم که میتونن کمکمون کنن، تازه اگر ازمون خوششون بیاد بهمون جای همشم میگن..باید تو دلشون جا بشیم و مخشونو بزنیم، اونا، پری های جنگلو میگم، عااشق چیزای بامزه و کوچولوعن، منکه هیچ شانسی ندارم ولی تو جیمین، فقط کافیه اون چشم های کوچولوتو گرد کنی و انگشت های تپل و فسقلیتو بکنی تو لپات تا جادوشون کنی، تو با اون چربیای کیوتت..معجزه میکنی"
جیمین چشم هاشو دور از چشم تهیونگ چرخوند. چونه پسر بزرگترو بالاتر گرفت، و تناسب چتری هاشو با ابروهاش سنجید. تهیونگ لای چشم چپشو باز کرد و با انگشتش تو شکم تخت جیمین ضربه زد
"اینکارو میکنی مگه نه؟ به خاطر تهیونگی؟ خواهش میکنم.. تو میتونی زندگیمونو نجات بدی رفیق کوچولو.. توروخدا.. میشه انجامش بدی؟ "
"یاا.. تهیونگا.. نمیدونم.. اصلا این پریای جنگلو از کجا میخوای پیدا کنی؟ "
لبهای تهیونگ بعد از شنیدن سوال جیمین آویزون شد و نامطمئن لب زد
YOU ARE READING
Black Swan ∥ Vmin [Completed]
Fanfictionمن اون شب به خودم و اون قوی سیاه قول دادم. قسم خوردم، که فرشتمو به همه ی آرزوهاش برسونم. و اون روحشو به من بخشید، بالهاشو به من هدیه کرد، که تا آخر عمر، تا جایی که مرگ مارو از هم جدا کنه، مواظبش باشم. " ∷∷∷∷∷ سر پسر کوچکتر که روی شونه هاش به خو...