قسمت 3

181 41 13
                                    

صدای زنگ در بی وقفه بلند میشد و چن از پشت در صدا میزد:

هی...درو باز نمیکنید ؟

دیو مشتی به شونه کای کوبید و از اتاق بیرون دوید:

لعنت بهت کای.....

کای توی حمام بود و غرغرهای دیو رو نمیشنید

یه لبخند زد و خودشو به در ورودی رسوند و بازش کرد:

هی

با دیدن لی لی پشت سر چن لبخندش پهن تر شد:

عزیزم...خوش اومدی بیاید تو

چن دیو رو کنار زد و وارد شد:

چه عجب....

و قبل از اینکه از کنار دیو رد بشه و بره توی هال دم گوشش زمزمه کرد:

فهمشو ندارید که این بچه داره میاد ؟ من به درک

دیو سرخ شد ولی درو پشت سر لی لی بست و پشت سرشون وارد هال شد:

خب حالا... چطوری؟؟

و بوسه ای روی موهای بلند لی لی گذاشت

لی لی با گونه های رنگ گرفته سرشو تکون داد

به این سکوت همیشگیش عادت کرده بودن

البته این به این معنی نبود که لی لی چیزی رو متوجه نمیشه و یا اینکه دختر تیزی نیست

بعد از اینکه چن توی یه مدرسه ثبت نامش کرده بود و برای تقویت نیروی پیشگوییش پیش

خودش برده بودش ) چن اولین بار بود میدید کسی مثل خودش همچین توانایی ای داره واز

اینکه آخرین پیشگو ی روی زمین نیست خوشحال شده بود و از اونجایی که لی لی ازلحاظ

قدرت مثل خودش بود پس به عنوان پسر عمو دخترعمو محسوب میشدن( تازه کم کم تونستن

بشناسنش

لی لی بر خلاف اینکه همه فکر میکردن گوشه گیر و منزوی بشه به راحتی توی مدرسه تجارت میکرد و پول در میاورد!!

اون از ریز تراشه های به درد نخور پروانه های هوشمند رنگی میساخت و به دخترهای کوچیکتر میفروخت و این موجب حیرت کای , دیو و سهون شدده بود

البته لی لی با لوهان و بکهیون هم رابطه خوبی داشت گرچه سازگاریش با لوهان همیشه با سروصدا همراه میشد ولی....هیچ جوری نمیتونست به چانیول حتی نگاه بندازه

اون از چان میترسید!

به هر حال زیر این صورت عجیب و چشم های روشنش , زخمهای روی صورتش که کمرنگ تر شده بودن و موهای بلندی که مثل قاب صورتشو میپوشوندن , یه دختر استثنایی و مهربون و باهوش بود

دیو توی آشپز خونه داشت برای خودشو چن قهوه و برای لی لی شیرکاکائوی مورد علاقشو

درست میکرد

SeparationWhere stories live. Discover now