قسمت 12

147 25 0
                                    

دیو کای و لیلی به خونه رسیدن

کای بعد لز اینکه از شوک درومد مرتب داشت به خودش افتخار میکرد و با ذوق به دیو میگفت که :

دیدی؟؟؟شنیدی؟؟؟خدای من

دیو میخندید ولی لیلی در اخر با گونه های قرمز گفت که اکر اون پسر بلوند به هرکدوم از پدراش دست میزد همون رفتارو میکرد

وای این روی میزان شعف کای تاثیر چندانی نداشت

شب کای و دیو داشتن اماده خواب میشدن و لیلی برخلاف شبهای گذشته خیلی زود خوابیده بود

کای طبق عادت بدون پیرهن روی تخت دراز کشیده

بود و یکی از دستاشو زیر سرش زده بود و به دیو که داشت موهای نمدار ار حمامشو خشک میکرد خیره شده بود و اروم اروم پاهاشو تکون تکون میداد

دیو تیشرت نازک بلندشو مرتب کرد و بیخیال سشوار کردن شد:

به چی فکر میکنی؟

پتو رو از روی کای کنار زد و کنارش نشست

کای دستشو زبر سرش زد و سمت دیو برگشت

انگشتهای دست آزادشو دایره وار روی زانوهای لخت دیو میکشید:

به لیلی

دیو انگشتهاشو لای موهای کای فرو برد و مشغول نوازشش شد:

خب...

-بیا به فرزندی قبولش کنیم دیو....

قلب دیو تیر کشید

توی دلش پرسید:

مطمئنی ؟؟اگر منو بشناسی بازم میخوای با من اینکارو بکنی؟؟؟

کای وقتی سکوت دیو رو دید به زانوش بوسه ای زد:

چی شد؟

-ها؟؟؟هیچی

کای از جاش بلند شد و روبه روی دیو نشست

با دستش صورت گرد دیو رو قاب کرد:

اگر....نمیخوای یا دوست نداری میتونیم صبر کنیم....نمیخوام توی عمل انجام شده قرارت بدم

دیوـبا دقت به چشمهای اروم و صادق کای نگاه کرد

و دستاشو روی دستهای کای گذاشت:

دوستـدارم.....خیلی لی لیو دوست دارم....ولی میشه یکم صبر کنیم؟

کای لپ دیو رو کشید:

هرچی که تو بخوای

دیو نفس عمیقی کشید:

ممنون که اومدی دنبالم......و منو نجات دادی....ممنون که برای اولین بار...تو صدای منو شنیدی

کای تعجب کرد:

ها؟؟

دیو بوسه ای روی دست کای گذاشت و صورتشو به دستش فشرد:

SeparationWhere stories live. Discover now