قسمت 11

158 34 4
                                    

تا یک ساعت بعد کای همراه با لی لی و طبق معمول کوهی از خوراکی های مورد علاقه لی لی و وسایل الکترونیکی بی خطر با ولتاژ کنترل شده وارد خونه شدن

دیو سعی میکرد چهره اش مثل همیشه و عادی باشه

-هی....سلااام

تا جلوی در به استقبالشون رفت و بوسه ای روی گونه لی لی گذاشت:

خوش اومدی

-ممنونم

وسایلی که دست لی لی بود رو گرفت

کای با اعتراض گفت:

پس من چی

و گونه اشو جلو کشید

دیو چشم غره ای بهش رفت ولی لی لی با لبخند وارد خونه شد و تو اتاق خودش رفت

دیو وقتی مطمئن شد لیلی نمیبینه لبهاشو جلو برد تا گونه ی کایو ببوسه

اما وقتی کای سرشو چرخوند و لبهای دیو رو بوسید دیو مشت محکمی به بازوش زد:

بچه تو خونس....خدایا

و کای فقط میخندید

موقع غذا خوردن کای برای دیو توضیح داد که لیلی میخواد به جز پروانه های رنگی چیزهای دیگه ای هم بسازه

دیو انگار که لیلی واقعا بچه اش باشه با افتخار بهش نگاه کرد:

تو یه مهندس نابغه میشی

و لی لی غرق لذت از این تعریف با گونه های صورتی شده غذاشو خورد

کای انقدر خسته بود که که به محض ولو شدن روی تخت خوابش برد

مربی دفاع شخصی زیادی ازشون کار میکشید

اما دیو حتی پلک روی هم نذاشت

اروم طوری که کای رو بیدار نکنه بلند شد و از اتاق بیرون رفت

کمی اب خورد و قبل از برگشتن به اتاقش رفت تا به لیلی یه سر بزنه

در کمال تعجب لی لی خواب نبود و داشت با وسایلش ور میرفت

کف اتاق چند تا شکل حیوانات مخنلف پرنده درخشان افتاده بود

انگار با خطوط باریک شبرنگ دور بدن پرنده ها رو طرح زده باشه

لیلی با دیدن دیو لبخند زد:

میخوام کاری کنم روی هوا بمونه

دیو غرق در شگفتی روبه روی لیلی روی زمین نشست و یکی از اون چراغ خواب های کوچولوی پرنورو از روی زمین برداشت:

این پرستوعه

-اوهوم

دیو پرستو رو کف دستش نگه داشت

لیلی توضیح داد:

میخوام یه کاری کنم بدون نیاز به اینکه زیرش چیزی ببندم بتونه رو هوا بمونه.....بچه ها اینطوری بیشتر خوششون میاد

SeparationWhere stories live. Discover now