نه

2.1K 535 490
                                    

خب بچه‌ها این چپتر یکی مونده به آخر این فصله، شرط ووت برای چپتر بعدی ۱۰۰تاست^^

بکهیون وارد اتاق رییس انتشاراتش شد. روی یکی از کاناپه‌ها لوهان رو دید که با بیخیالی نشسته و ناخن‌های لاک زده‌ش بازی می‌کنه. بدون این‌که به کسی چیزی بگه بالای سر لوهان رفت. لوهان نگاهشو بالا اوورد و با دیدن بکهیون لبخند زد. بکهیون معنی لبخند لوهان رو نمی‌فهمید، براش مهم هم نبود ولی میل عجیبی داشت که با مشت به فکش بکوبونه چون طبق شناختی که داشت میتونست احتمال بده که ۹۹درصد اون خنده از سر تمسخره.

لوهان گفت:«اوه بکهیون، ما هنوز خیلی متفاوتیم.»

بکهیون به تنو‌های لوهان که از زیر آستینش به انگشتاش کشیده شده بود و لباسای تیره و چرمی پاره پوره ای که به نظرش برای ۲۰ساله‌ها هم کودکانه بود نگاه کرد. خودش فقط یه بلوز سفید و‌ شلوار پارچه ای پوشیده بود. بکهیون ابرو بالا انداخت:«بعد ده سال می‌خوای یه استاکر باشی؟ برای این چیزا خیلی پیری!»

لوهان خندید:«بشین... بعد این همه وقت اومدم ببینمت و تنها چیزی که گیرم میاد اینه؟»

-«نه، تنها چیزی که گیرت میاد اینه!»

و انگشت وسطشو به سمت لوهان گرفت. بدون اینکه بشینه برگشت و از اتاق رییسش بیرون رفت. صدای خنده‌ی لوهان رو می‌شنید. اون پیری واقعا یه تختش کم بود.

همینجور که به سمت ماشینش میرفت با تهیون تماس گرفت. تهیون جوابشو نداد. آهی کشید. همون موقع یکی ساعد دستشو گرفت. بکهیون پلک‌هاشو به هم فشار داد:«لوهان بس کن... حوصله‌تو ندارم.»

لوهان با حرص گفت:«ببین احمق... من حتی منظورم این نیست که بیا بریم تو رابطه اگه داری به طرز کودکانه‌ای اینو برداشت می‌کنی.»

بکهیون با چشمای گرد شده برگشت:«چرا فکر کردی ممکنه یه درصد اینجوری فکر کنم؟»

ولی واقعا داشت به این قضیه فکر می‌کرد. لوهان شونه بالا انداخت:«نمی‌دونم... پس چرا ازم فرار می‌کنی؟»

بکهیون شقیقه‌هاشو فشار داد:«ازت فرار می‌کنم چون ازت بدم میاد و نمی‌خوام چیزی که حالمو بد می‌کنه رو مقابل خودم ببینم.»

لوهان خندید و به شونه‌ی بکهیون زد:«هنوز کودکی... یه ملاقات می‌خوام با خودت... من فعلا وقت آزاد دارم و حالا حالاها کره هستم... ولی اونقدر بزرگ شدی که بتونی بدون فحش دادن باهام صحبت کنی بیا همو ببینیم... به نظرم خیلی چیزا نا‌گفته مونده که باید بیان بشه.»

The Story Boy: TouchesWhere stories live. Discover now