کافهی سهون طبقهی همکف یه ساختمون قدیمی و دو طبقه بود. در طبقه دوم اون یه خونهی نقلی و قشنگ بود که جونگین همراه سهون اونجا زندگی میکرد. طبقهی دوم با یه پلکان مارپیچی چوبین به کافه راه داشت. شاید جونگین به عنوان یه کودک دوست داشت یه بالرین خیلی معروف بشه اما همیشه یه جایی توی گوشهی ذهنش یه همچین تصوری از زندگی رویایی و ایدهالش داشت. اینکه با معشوقهش یه خونهی نقلی و گرم و دوستداشتنی داشته باشن و به هم عشق بورزن. جونگین نشون نمیداد ولی دقیقا همینقدر رمانتیک بود.
صبحها شبیه هم بودن. روتینی که ازشون خسته نمیشد. با بوسه های ریز روی بدن و صورتش بیدار میشد. خیلی دوستش داشت وقتی سهون کف دستشو میبوسید. دقیقا شبیه یه فیلم تینیجری عاشقانه! چشماشو باز میکرد و به سهونی خیره میشد که بهش خیره شده و لبخند میزنه، سهونی که آمادهی بوسیدنشه. پس اونو میبوسه و میپرسته.
صبحونهشون آمادس چون سهون یه آشپز و البته یه باریستای عالیه. یه صبحونهی کامل و اگه بخواد یه لاته با یه طرح قشنگ هم میتونه داشته باشه. لبخند زدن جزء جداییناپذیر زندگیش شده. انگار داره تو رویا زندگی میکنه.
یه روزی و یه جایی یه رویای زیبا و قدیمی در درون جونگین مرد. ولی جونگین اهمیت نمیداد چون سهون مرد رویاهاش بود و میتونست تا ابد باهاش خوشحال باشه.
بعد صبحونهشون سهون میره که سفارشهای روزانهی کافشون رو بگیره. جونگین میدونه چیا هستن. شیر تازه، شاید قهوه، سبزیجات تازه و... یه ماشین هست که روزانه اونا رو براشون میاره. سهون بیرون رفته و جونگین تنهاست. جونگین از این تنهایی لذت میبره. اینجوری نیست که سهون رو دوست نداشته باشه، فقط نیاز داره یه محدودهی زمانی رو برای خودش تنها باشه و سهون به عنوان با درکترین دوستپسر دنیا اینو میفهمه و این تایم رو بهش میده. جونگین با یه لبخند چشماشو میبنده تا از اون تنهایی نهایت لذت رو ببره.
بعد از نیم ساعت، شلوار خونگیشو با یه شلوار مناسبتر عوض کرد و از اون پلکان قشنگ پایین اومد. دقیق به یاد میوورد. بهار بود و همه چیز چندبرابر زیبا. اینکه هوا هنوز یکم سرده و ترجیح میده مثل دوست سرماییش یه لباس نسبتا گرم آستین بلند بپوشه. نمیتونه به سهون لبخند نزنه و قطعا جوابشو با یه لبخند بزرگتر میگیره. اون لبخند رو دوست داره. باعث میشه در کسری از ثانیه چهره ی جذاب سهون تبدیل به چهره ی یه بچه بشه. اون لبخندای احمقانه زیباترین بودن.
به پیشخوان تکیه میده. موسیقی کافه اونو داخل خودش غرق میکنه. سلیقه ی سهون تو انتخاب موسیقی عالیه. لبخند جونگین هنوز محو نشده. یه لبخند که به نظر میرسه هیچ وقت قرار نیست از بین بره چون جونگین یه احمق عاشقه. نگاهش روی سهونه. بهش کمک میکنه. گاهی میتونن به پشت پیشخوان و گوشه ای که نقطه ی کور محسوب میشه برن و به طرز حال به هم زنی رمانتیک باشن. اونا هیچ مشکلی با این قضیه ندارن.
ESTÁS LEYENDO
The Story Boy: Touches
FanficCompleted ✅ فصل دوم: لمس ها كاپل ها: بكيول، سكاي ژانر: فلاف، عاشقانه، اسمات خلاصه: با ورود بكهيون به زندگي چانيول، اون دچار يه سردرگمي عميق نسبت به روابطش شده. بكهيون بالاخره بعد از مدت ها ميتونه بنويسه و روحيه خوبي داره و يه جوراي دلش ميخواد بيشتر...