چانیول با بوی خوب غذا از خواب بیدار شد. دستی به صورتش کشید به اطرافش نگاه کرد. خب اینجا اتاق بکهیون بود. ذهنش اطراف کارایی که دیشب و امروز صبح کرده بودن میگشت. لبخند زد. خوب بود، خیلی خوب بود.
زیر پتو رو نگاه کرد. لباس زیر تنش نبود. آهی کشید و به اطرافش نگاه کرد. اون اتاق کاملا مرتب شده. لباساش کدوم گوری بود؟ چند دقیقه بعد در اتاق بی صدا باز شد و متوجه شد که بکهیون داره آروم وارد اتاق میشه. بکهیون وقتی دید چانیول بیداره نفسشو بیرون داد و در رو کامل باز کرد. سریع اومد بالای سر چانیول و با لبخند گفت:«خوبه که بیداری چون صبحونه آمادهس... میای با هم بخوریم؟»
چانیول سرشو به نشونهی مثبت تکون داد. هنوز زیر پتو بود. بکهیون به سمت کمدی رفت و شروع به گشتن کرد. بالاخره با سری چیزا برگشت:«این حوله نوئه و اینا لباسای اورسایز منن... لطفا برو حموم و ببخشید که خودم نمیبرمت حموم چون دارم میز صبحونه رو آماده میکنم... حموم همون در مشکی گوشهی اتاقه... پس تا من میز رو آماده میکنم تو هم برو حموم.»
چانیول به تند تند بیان شدن کلمات توسط بکهیون نگاه کرد. لبخند ملیحی زد:«منو ببوس.»
بکهیون پیشونی چانیول رو کوتاه بوسید:«واقعا بو میدی و امیدوارم سریع تر بری حموم که این رو تختیا رو هم بشورم.»
چانیول خندید. بکهیون به سمت دکمهی تهویهی هوا رفت و تهویهی اتاقشو روشن کرد و گفت:«برو حموم بچه!»
و از اتاق بیرون رفت. چانیول از جاش بلند شد و لباسا و حوله ای که بکهیون بهش داده بود رو برداشت و به حموم رفت. به محض اینکه در حموم بسته شد، بکهیون به اتاق اومد. میتونست حدس بزنه که چانیول احتمالا به خاطر نپوشیدن لباس زیر کمی معذب باشه برای همین بیرون رفته بود. با حوصله رو تختیها رو برداشت و داخل لباسشویی ریخت. دستهی رو تختیهای تمیز رو هم جاشون روی تختش کشید و به تمیزی لبخند زد.
به آشپزخونه رفت رفت. بستهی غذای آمادهای رو باز کرد و اونو داخل ظرف ریخت. به میزی که چیده بود نگاه کرد. یعنی واقعا در دههی چهارم زندگیش باید میرفت و آشپزی یاد میگرفت؟ زیر لب به خودش و چانیول فحش داد.
چند لحظه بعد چانیول با موهای نسبتا خیس به آشپزخونه اومده بود. بکهیون با دیدن لباساش تن چانیول لبخند زد:«اینا تنها لباسای اورسایزم بودن... به نظرم باید چندتا لباس اینجا بیاری...»
چانیول این ایده رو دوست داشت. پشت میز نشست و با ذوق گفت:«این غذاها خیلی خوشمزه به نظر میان، خودت پختی؟»
بکهیون سرشو به نشونهی منفی تکون داد:«گفتم که، من برای این بچه بازیا خیلی پیرم... از بیرون سفارش دادم.»
ESTÁS LEYENDO
The Story Boy: Touches
FanficCompleted ✅ فصل دوم: لمس ها كاپل ها: بكيول، سكاي ژانر: فلاف، عاشقانه، اسمات خلاصه: با ورود بكهيون به زندگي چانيول، اون دچار يه سردرگمي عميق نسبت به روابطش شده. بكهيون بالاخره بعد از مدت ها ميتونه بنويسه و روحيه خوبي داره و يه جوراي دلش ميخواد بيشتر...