شرط ووت برای چپتر بعدی ۹۰تاست. اندازهی میانگینه، غر نزنید -.-
—وقتی جونگین به خونه رفت چانیول رو در حالی پیدا کرد که میکی رو بغل کرده و داره اونو لوس میکنه. میکی دقیقا همون گربهی لوسی بود جواب اینهمه ناز و نوازش و محبت چانیول رو با خرخرهای آروم میداد. در واقع جونگین انتظار داشت که دوباره یه چیزی بار چانیول کنه که اصلا گربهشو درک نمیکنه و از طرف دیگه چانیول بشینه ساعتها دربارهی اینکه میکی ممکنه با شنیدن حرفاش افسردگی بگیره و موجب مشکل قلبیش بشه براش نطق کنه اما فقط با چشمای گرد شده به سمت چانیول رفت و در حالی که یقهی تیشرتشو به کناری میکشید پرسید:«گردنت چی شده؟»
با نزدیک شدن جونگین، میکی از بغل چانیول بیرون پرید به سمت نامعلومی رفت. چانیول درحالی که به در و دیوار نگاه میکرد با خجالت گفت:«من... خب... ام...»
با ضربهی محکم جونگین به بازوش آخ بلند و اعتراضیای گفت. جونگین با اخم گفت:«پس دیشب رو رفته بودی پی الواطی؟ طرف کی بوده؟»
چانیول پشت گردنشو خاروند و گفت:«میشناسیش...»
جونگین چند لحظه با شوک به چانیول خیره شد. چانیول سریع برگشت و دستای جونگین رو گرفت و همینجور که اونها رو میفشرد گفت:«ببین... بکهیون... بکهیون خودمون... تو کتاباشو خوندی و طرفدارشی... نویسندهی مورد علاقهت!»
جونگین دستشو از دستای چانیول بیرون کشید. از کنار چانیول بلند شد و درحالی که تلاش میکرد اوضاع رو درک کنه گفت:«بکهیون؟ همون مردی که زن و بچه داره و ۲۰سال ازت بزرگ تره؟»
چانیول حرفشو تصحیح کرد:«۱۳سال؟»
جونگین سر چانیول داد زد:«بتخمم! یارو زن و بچه داره و جای باباته!»
چانیول اخم کرد:«چه مرگته؟ اون منو خوشحال میکنه!»
جونگین نفسشو با حرص بیرون داد. دستشو لای موهاش فرو برد. چانیول دید که جونگین همینجور دور سالن خونهش میچرخه. بالاخره جونگین ایستاد. برگشت و به چانیول نگاه کرد:«حتما کارش خیلی تو تخت خوبه!»
چانیول لبخند زد:«عالیه.»
جونگین سری تکون داد:«مردای سن بالا بهترن... بهتر میدونن چطور باید با یکی سکس داشت...»
ابروهای چانیول بالا رفت طعنه زد:«تو توی زندگیت فقط با سهون سکس داشتی!»
جونگین خندید:«ورود سهون طوفانی بود.»
سکوت کوتاهی بینشون برقرار شد. بالاخره چانیول پرسید:«این یعنی تو با بکهیون اوکیای؟»
KAMU SEDANG MEMBACA
The Story Boy: Touches
Fiksi PenggemarCompleted ✅ فصل دوم: لمس ها كاپل ها: بكيول، سكاي ژانر: فلاف، عاشقانه، اسمات خلاصه: با ورود بكهيون به زندگي چانيول، اون دچار يه سردرگمي عميق نسبت به روابطش شده. بكهيون بالاخره بعد از مدت ها ميتونه بنويسه و روحيه خوبي داره و يه جوراي دلش ميخواد بيشتر...